ترجمه منظوم نهج البلاغه

حمید قاضی خاکیاسری

نسخه متنی -صفحه : 135/ 25
نمايش فراداده

حكمت 097


  • روا كردن حاجت و آرزو نباشد سزاوار و شايان، مگر بكوچك شماريدنش، تا بزرگ به ستر و نهان كردنش، تا عيان به سير و شتاب در انجام آن مهنا شود كار و فرجام آن

  • بدارنده ى عزت و آبرو باصل سه چيز و نشان و اثر شود نزد پروردگار و سترگ شود در امور و حضور و ميان مهنا شود كار و فرجام آن مهنا شود كار و فرجام آن

حكمت 098


  • رسد روزگارى بر اين مردمان كه در آن خردمند و نيكو خصال مگر آنكه نمام جادو سرشت و خوانده نگردد كسى نكته سنج شمرده نگردد كسى ناتوان در آن روزگاران شر و فساد هر آنچه كه راه خدا مى دهند غرامت شمارند و تاوان مال و همبستگى را بايل و تبار برخ مى كشانند و منت نهند پرستيدن ذات حق را عيان بمردم از آن فخر و نخوت كنند همانا كه در آن زمان، پادشاه كند با كنيزان خود مشورت بفرماندهى كردن كودكان در الياف انديشه ى خواجگان اسير است و در بند بيمايگان

  • كه سخت است و توفان رعد دمان مقرب نباشد بفن و كمال بسلطان خونخواره و بد كنشت مگر، فاجر و عامل درد و رنج مگر منصف و پاك و نيكو روان هراس و غم و خوف و بيم و عناد چراغى، پى آخرت، مى نهند زيان و تباهى و خسرو و بال نژاد و هم آئين و اهل ديار باقوامشان زهر ذلت دهند فزونى شمارند و فخر كيان به ميل و هوس گور نكبت كنند بانديشه ى شوم و فكر تباه پى كشور و ملت و معدلت بفكر است و نابودى مردمان اسير است و در بند بيمايگان اسير است و در بند بيمايگان

حكمت 099


  • كهن جامه اى، ژنده و وصله دار بديدند و درباره اش گفتگو بحكمت سخن گفت و فرمودشان كه با آن، دل آدمى، در روال و نفس ستمكار و اماره، رام وز آن، مومنين، در جهان، پيروى نمايند و در راه حق، رهروى

  • بر اندام پاك امام كبار نمودند و از پوشش، پرسجو گلستان و گنجينه بنمودشان فروتن شود بهر كسب كمال شود در كمند و گرفتار دام نمايند و در راه حق، رهروى نمايند و در راه حق، رهروى

حكمت 100


  • هر آينه دنيا و ديگر سراى دو خصمند و ناجور و در ماسوا كسى كه بدنيا، بمهر و وفا سراى دگر را بدوناروا بجان كرده با آن سرا، دشمنى و آن دو، همانند غربند و شرق كه رهرو بمابينشان در جهان كه سمت يكى شان، بكنكاش خويش از آن ديگرى، مى شود دور دور و آنها، پس از اين همه اختلاف بمثل دو زن، در دل و جوهرند كه داراى يك همسر و شوهرند

  • دو قطبند و با هم، مغاير، بجاى دو راه جدايند و از هم سوا به بندد دل و ورزد عشق و صفا بدانست و دادش بباد هوا تباهى و كردار اهريمنى دو سمت و فضاى پر از رعد و برق هر آنچه بتازد بجهر و نهان سمند دلش را رساند به پيش فرومانده از سير و گشت و عبور بما بين خويش و شكاف و خلاف كه داراى يك همسر و شوهرند كه داراى يك همسر و شوهرند