ترجمه منظوم نهج البلاغه

حمید قاضی خاکیاسری

نسخه متنی -صفحه : 135/ 26
نمايش فراداده

حكمت 101


  • روايت كند نوف نيكو خصال شبى، رهبر مومنين را بچشم برون آمد از غرفه ى بسترش و بر اختران فروزان نگاه بفرمودم اى نوف شب زنده دار بگفتم: كه بيدارم اى رهبرم بگفتا كه اى نوف پاكيزه دل خوشا، حال زهاد و عباد پاك كه بر آخرت، جان و دل، بسته اند هم اينان گروهى براه و روش كه قشر زمين را، بخود، فرش تن و خاك سفالينه اش را فراش بدل، آب آن را، گواراى خويش كتاب خدا را بتن پيرهن دعا را رداى گهربار خويش پس اينان، براه و روال مسيح سراى فنا را ز خود منفصل هلا نوف پاك و خجسته روان هر آينه داود پاك و طهور كه بر او، فرستم درود و سلام در اين ساعت از شب، ز جايش، بخاست كه اين ساعتى، در زمين و زمان كه در اين زمان، بنده اى، در جهان مگر آنكه گردد ثنايش، روا مگر آنكه آنكس كه ده يك، خراج و يا آنكسى كه در اكناف دهر ببدكارگان و ستمكارگان كند رازشان را هويدا و فاش و يا آنكه داروغه ى جيره خوار و يا اينكه طنبور و شيپور و دف نوازنده ى ساز و طبل است و كف

  • بايمان و ايقان و دين و كمال بديدم كه چون در و ياقوت و يشم اقامتگه و مسكن اطهرش نمود و در آن ديدگاه و پگاه تو خوابى، و يا اينكه بيدار و يار وصى رسول و ابر سرورم با سلام و آيات قرآن، مقل بدنيا و در گوى گردون خاك بر آن نشئه، مربوط و وابسته اند بفكرند و آئين و در پرورش نمودند و مهد برى از فتن نمودند و جاى جهاد و تلاش نمودند و شهد مهناى خويش نمودند و رسته ز رنج و محن نمودند و منقوش افكار خويش بپاكى روح و بيان فصيح نمودند و افكنده اندش بگل در اسلام و زهد و شرف، پرتوان بيانساز فرمان حق و زبور بگلهاى سرخ قيام و پيام بگفت و پيامش، بقا و بجاست بكون و مكانست و مهد امان نخواند دعا، در عيان و نهان بگردون دنيا و در ماسوا از اين مردمان گيرد و نقد و باج بسى آدمى را به پنهان و جهر شناساند از بهر خسر و زيان براه پلشتى و شيطان تلاش عسس باشد و گزمه ى نابكار نوازنده ى ساز و طبل است و كف نوازنده ى ساز و طبل است و كف

حكمت 102


  • خدا، بر شما و همه مردمان در انجام بايسته ى واجبات پس آن واجبات خدا را، تباه حدودى براى شما آشكار از آنها، تجاوزگر در عمل شما را، بفرمان شايان وحى گهر پرده ى حرمتش را بكف ز چيزى و شيئى، بدهر و جهان خموشى گزيده بذات و صفات به نسيان، نفرموده ترك و رها پس از بهر آنكه بكف آوريد تن و جان خود را گرفتار رنج مسازيد و محبوس درد و شكنج

  • بفرموده فرمان و داده امان بزورق سوارى بحر حيات مسازيد و آلوده ى بر گناه معين نمود و موازين كار مباشيد و بر صحت خود دمل ز پستى و زشتى، بفرموده، نهى مدريد، تا آن نگردد تلف براى شما و كهان و مهان نبخشد مكافاتشان در حيات در انجام و سعى و عمل، بى بها از آنها و حظى و بهره بريد مسازيد و محبوس درد و شكنج مسازيد و محبوس درد و شكنج