ترجمه منظوم نهج البلاغه

حمید قاضی خاکیاسری

نسخه متنی -صفحه : 135/ 28
نمايش فراداده


  • هيولاى غدار و خونخوار آز طمع، گر، بيايد، در آتش، بجوش و گر، نااميدى، بر آن، چيرگى غم و حسرت و غصه اش، مى كشد و گر خشم و گنداب غيظ و غضب برآشفتگى، محكم و سفت و سخت و گر، شادمانى، شود همرهش نگهداريش را، زجرم و گناه و گر، ناگهان، خوف و بيمش، عيان حذر، مى كند جذب و مشغول خويش و گر سختى و درد و اندوه و رنج كند ناله و زاريش، در انام و گر يابد آن، مالى و دولتى غنا، مى كند، طاغى و ياغيش و گر، فقر و فاقه، بيازاردش بلايا، گرفتار و خوارش كند و گر، گشنگيش، بگيرد به بند ضعيفى و سستى، ز پايش، عيان كند زار و خوار و فرومانده اش و گر، سيرى آن، زياد و فزون شكمبارگيش، در اندوه و رنج هر آن كسرى و كوتهى، در روال هر آن بيش و افراطش از دم تباه كند بال و پربسته و غرق آه

  • كند خوار و افتد بچاه نياز كند حرص و آزش، تباه و چموش بيابد، بلجبازى و خيرگى بويل فنا و بلا، مى كشد برايش شود حادث و در تعب بر آن گيرد و سازدش تيره بخت رضا، شب چراغ و فروغ رهش ز خاطر كند محو و افتد بچاه فراگيرد و بيند از آن، زيان ز سرعت، هراسان و زار و پريش به آن، رخ دهد، در ديار سپنج پريشان و بدنام و رسواى عام توانى و سرمايه و صولتى تبهكار و گردنكش و باغيش خدنگ زيان و ضرر، باردش دچار مصيبات و زارش كند دهد رنجه و افكند در كمند بر اندازد اندر ضرار و زيان چشاند سمومات ناخوانده اش شود بيش و از حد و مرزش برون بيندازدش در بلا و شكنج به آن، مى رساند زيان و وبال كند بال و پربسته و غرق آه كند بال و پربسته و غرق آه

حكمت 106


  • و ما، پشتى اوسط و تكيه گاه كه قائم بحقيم و اصل و اساس كسى كه پريشان و وامانده است خودش را بسكان ناو نجات رساند بدنيا و دور زمان هر آنكس تجاوز نمود و از آن بسويش كند رجعت و بازگشت در آن كشتى رستگارى نشست

  • بروز و شبيم و مساء و پگاه قدر محور فكر و عقل و حواس گرفتار و سرگشته و رانده است به آن تكيه گاه بحار حيات شود از گزند جهان در امان بسبقت شد و باد سخت خزان در آن كشتى رستگارى نشست در آن كشتى رستگارى نشست

حكمت 107


  • كسى، حكم و امر خدا را، بحق مگر آنكسى كه در امر قضا مدارا و افتادگى در عمل بدنبال سيلاب توفان آز نگردد روان و كمانچه نواز

  • نمى سازد اجرا و نشر احق نگردد بجرم و تخطى، رضا نگيرد بكار و نيارد خلل نگردد روان و كمانچه نواز نگردد روان و كمانچه نواز

حكمت 108


  • بوقتى كه سهل حنيف از جهان لب علم و عدل مجسم، شگفت كهستان سختى اگر ياورم بورزد بمن مهر و در روزگار هر آينه ريزش كند بيدريغ بكام فنا و شود خار و تيغ

  • برفت و شد از دار دنيا نهان بحكمت بيان كرد و اين جمله گفت شود مونس غرب و در خاورم كند ميل و بهرم شود جان نثار بكام فنا و شود خار و تيغ بكام فنا و شود خار و تيغ

حكمت 109


  • هر آينه گنجينه اى در جهان نباشد گرانباره تر از خرد و تك ماندنى، مدهش و تاره تر نباشد ز عجب و نشان غرور و عقلى، چو تدبير و انديشه نيست كرم كردنى مثل زهد و شرف جليسى، همانند طبع نكو و ميراث و مالى، بسان ادب ز عيمى، چو توفيق در كار و بخت خريد و فروشى، چو كردار پاك و سودى چو پاداش پروردگار هر آن اجتنابى، چو استادگى روباروى در صحنه ى شبهه نيست و پرهيز و زهدى بدور زمان همانند بى رغبتى، در حرام گل دانشى، چون تفكر، برنگ دعا و پرستيدنى، در حيات و ايمان پاكى، چو شرم و شكيب بزرگى و فخرى، بمثل خشوع شكوهى و ارجى، چو دانش، بدهر گهر ارزشى، همچو الماس صبر پناه و مددكاره اى، در روال ابد ثابت و پايه ى استوار گران محور و محكم و پايدار

  • به كيهان و در ماوراى نهان كه جيب نياز بشر را درد كمند گرفتارى و خاره تر خودآرائى و كبر و فسق و فجور ز فكرت، گرانمايه تر، پيشه نيست نباشد بدهر و امور و حرف نباشد بملكى و در شهر و كو نباشد بدنيا و گنج طلب نباشد امان بخش و زرينه تخت نباشد بگيتى و گردون خاك نباشد بگردونه ى روزگار پى درك و كنكاش و آمادگى كز آن، بهتر از بهر دل، جبهه نيست نباشد بدنيا و در مردمان و دورى از ارتزاق لئام نيارد دل عارفان را، بچنگ نباشد چو انجام در واجبات نباشد گرانبار و بر دل مصيب نباشد گرانمايه تر از خضوع نباشد بدنيا و در بر و بحر نباشد گرانبار و سخت و ستبر نباشو ز كنكاش علم و كمال گران محور و محكم و پايدار گران محور و محكم و پايدار