ترجمه منظوم نهج البلاغه

حمید قاضی خاکیاسری

نسخه متنی -صفحه : 135/ 29
نمايش فراداده

حكمت 110


  • بوقتى كه كردار نيك و صلاح زمان را و بر مردمانش، فرا چو مردى، بمردى، كه در روزگار شود بدسگال و بدانديشه اش هر آنگه تبهكارى و اشتباه بر اين روزگاران و اهلش، غبار هر آينه مردى، بمردى، بدهر خودش را بگرداب ويل هلاك بيفكنده و در بلا و مغاك

  • نجات و رهائى و خير و فلاح گرفت و شود مهد گلشن سرا هويدا نگشتش پليدى كار ستم كرده بر جان و بر پيشه اش پلشتى و جرم و فساد و گناه بپاشيد و توفان كند ننگ و عار نظر پاك و خوش ايده باشد بشهر بيفكنده و در بلا و مغاك بيفكنده و در بلا و مغاك

حكمت 111


  • بعرض على رهبر كائنات خودت را چسان يابى و در جهان بفرمودشان در جواب سئوال چسان باشد حال كسى كه بدهر بدست جهت بخش هستى خويش و يا تندرستى كه خود، در روال اجل از پناه گاهش او را بچنگ ربايد بدون امان و درنگ

  • رساندند كاندر سراى حيات بود حال تو در عيان و نهان باندرز و حكمت، نمودار حال شود فانى و محو و نابود و نحر بخوارى و گردد هلاك و پريش شود ناخوش و رنجه و در زوال ربايد بدون امان و درنگ ربايد بدون امان و درنگ

حكمت 112


  • بسا مردميكه چو احسان حق كه مى گرددش كسب و حظ و نصيب بره، اندك اندك، بويل عذاب بسا غافليكه بدور زمان بجان و دل و ايده، مكر و فريب بسا مردميكه بكار و عمل بانگيزه ى كرنش و آفرين بسختى و در شوره زار بلا خداوندگار زمين و زمان همانند آنچه، بر او، مهلتش نفرموده در كاروان جهان بكردار و سعى و عمل، امتحان

  • زلال روانبخش بذل احق نعم، بر هدفهاى بختش، مصيب رسد بر مغاك بلا و عقاب به پنهانى جرم خود، بى امان خورد زهر و افتد بكام لهيب بدنيا و در كاروان ملل كه بر او كنند و بپاكى قرين بيفتد بجان و شود مبتلا كسى را در اين ملت و مردمان بداد و ببخشيده زان دولتش بكردار و سعى و عمل، امتحان بكردار و سعى و عمل، امتحان

حكمت 113


  • دو كس، در ره ى من، تباه و هلاك نخست: ياوريكه زياده روى دوم: كينه توزى كه در دشمنى كند كيد افزون و اهريمنى

  • شدند و فرومانده ى در مغاك نمايد غلو و گشاده روى كند كيد افزون و اهريمنى كند كيد افزون و اهريمنى