ترجمه منظوم نهج البلاغه

حمید قاضی خاکیاسری

نسخه متنی -صفحه : 135/ 53
نمايش فراداده

حكمت 181


  • شگفتا... مگر با مصاحب شدن وليكن بانگيزه همرهى نخواهد رسد بر كسيكه عيان اگر تو... بشوراى امت، زعيم زمام امور بشر را بكف چگونه باين جاه و فر و مقام كه اصحاب انديشه و راى و فكر نبودند و آراى آنان، مصيب و گر آنكه با حجت خويشيت بر آنان شدى چيره و برترى هر آينه ديگر كسى بر رسول سزاوار و نزديك و شايان تر است ز هر همدمى، يار و جانان تر است

  • رسد امر و امكان صاحب شدن بخويشى و همخونى و فرهى وصى بحق است و شير ژيان شدى و امير و غريق نعيم گرفتى و كردى برايت هدف رسيدى و گشتى امير و امام بنى هاشم و واجد روح بكر نبودت ببخت و نگشتت نصيب به نزديكى و قومى و پيشيت بجستى و آقائى و سرورى ابر شارع دين پاك و اصول ز هر همدمى، يار و جانان تر است ز هر همدمى، يار و جانان تر است

حكمت 182


  • هر آينه اين آدمى در جهان كه بر سويش از هر طرف غول مرگ اجل، باسنان روانكاه و تيغ چپاول شده، راحل و مردمى است بليات و سيل مصائب بر او بهر جرعه اش، نيش و زخم گلو بهر لقمه اش درد و اندوه و رنج و هرگز كسى نائل نعمتى مگر نعمت ديگرى را ز كف بروزى ز ايام عمرش بدهر نبيند سحرگاه خود را مگر همانا كه ما، ياوران فنا روانهاى ما مهد و آماج غم كه پس از كجا بر بقا و دوام بدل آرزومند و اندر اميد بحالى كه اين گردش روز و شب بچيزى... بزرگى و فخر و شرف مگر آنكه در رجعت خود شتاب تمامى آنچه كه آنان بنا هر آنچه تلمبار و بر روى هم پراكنده كرد و ز آنان بدور نمود و در اعماق گودال گور

  • نشانى عيانست و بسته دهان زند تير و ريزد بر و شاخ و برگ بآماج دل كوبدش بيدريغ كه تنهاى تنها و بى همدمى است شتابنده اند و به غمها، فرو عجين است و خونش، بكام زلو خمير مايه است و بلا و شكنج نگردد بكوشيدن و همتى دهد در جهان و نمايد تلف نميآورد روى و در بر و بحر بدورى ساعات روز دگر در آغوش مرگيم و كام بلا تباهى و درد است و رنج و الم بهستى جاويد و عمر مدام بمانيم و بارد زلال نويد مه و سال بى بار و خشك و خشب ندادند، جز رنج و آه واسف نمودند و بر نسل انسان، عتاب بپا كرده بودند، داده فنا نهادند و در حجره و كوى هم نمود و در اعماق گودال گور نمود و در اعماق گودال گور

حكمت 183


  • هلا... آدميزاده ى روزگار هر آنچه، زياده، ز روزى خويش تو در آن، براى كس ديگرى خزينه نگهدار و ياريگرى

  • بشر... اى پژوهشگر آزگار شوى بهره مند و گذارى بپيش خزينه نگهدار و ياريگرى خزينه نگهدار و ياريگرى

حكمت 184


  • هر آينه در آسمان قلوب بدلها، بسى خواهش و آرزوست رو آوردن و چهره گرداندن است پس، از گلشن آرزوهايشان بكاشانه و سويشان، با شتاب ازيرا بوقتى كه سيمرغ دل بپژمردگى افتد و ناتوان شود كور و غمناك و رنجه روان

  • شكوه طلوع است و نقش غروب اميد و هواخواهى و جستجوست گهى رستن و گاهى پژمردن است رو آوردن و جستجوهايشان بيائيد و بخشيدشان آب و تاب شود ناگزير و بدام و كسل شود كور و غمناك و رنجه روان شود كور و غمناك و رنجه روان