ترجمه منظوم نهج البلاغه

حمید قاضی خاکیاسری

نسخه متنی -صفحه : 135/ 75
نمايش فراداده

حكمت 262


  • روايت شد و ثبت و ضبط كتاب بوقتى كه شخص عمر، در حجاز كه از زيور كعبه و كثرتش به نزدش سخن جست و آمد ميان گروهى بگفتندش ار بهر جنگ كنى خرج و برج كسان سپاه ثوابش، فزونست و پاداش آن كه كعبه، جلا را چه خواهد كند؟ عمر را چنين عزم شايان كار كه بردارد و صرف جند و سپاه و درباره ى آن، ز شخص على همانا كه قرآن پروردگار بپيغمبر و ناجى كائنات سلام خداوندگار ودود كه اموال روى زمين، بر چهار نخست، مال و دارائى مسلمين كه فى الجمله را طبق حق و حساب بفرموده تقسيم و رايج نمود دوم، آنچه را كه ز جنگ و خراج برزمندگانى كه خود مستحق بفرموده بخش و بر آنان بداد سوم، خمس بر حق، كه ذات خدا بجا و مكان خودش، برقرار چهارم، هر آنچه كه راه خدا وز اموال و غلات و نقد و ذكات خدا در محلش، نهاد و قرار و اين زيور كعبه در آن زمان كه آنرا، خدا، حال خود، واگذاشت و از روى نسيان، نكردش رها مكانش، نبوده، بذاتش، نهان پس آنرا، تو بر جاى امنش گذار همانگونه كه ذات رب و رسول عمر، گفتش ار تو نبودى بدهر هر آينه ما در زمين و زمان گرفتار و رسوا و بى آبرو و آن زيور كعبه را، جاى خويش نهاد و نكردش حراج و پريش

  • حديث درست و بمردم خطاب خلافت هميكرد و حكم مجاز سپاهى اسلام و از عسرتش شد از قيمت و ارزش آن، بيان برون آريش، زان مكان، بيدرنگ برزمندگان توشه و زاد راه زياده از آن گنج و فرتاش آن بگنجينه ى خود چه بايد كند؟ رسوخ بدل كرد و شد استوار نمايد در آن حمله و زاد راه بپرسيد و گفتش بصوت جلى شده نازل و مشعل روزگار رهابخش فرزانه ى ممكنات بر او باد و بر آل پاكش درود روش بود و اصل و اساس و عيار عزيزان شايسته عالمين بمابين وراث و اهل كتاب اصول و مسير حوايج نمود غنيمت بكف آيد و مال و باج بر آن بوده اند و كسان احق شد اين اصل قانون و عدل و سداد نموده بپا و باهلش ردا بفرموده و بر مردمان راه كار دهندش ز اغنام و سيم و طلا شود تحفه شرع و راه نجات بفرمود و تثبيت و تقسيم كار بجا بود در بيت امن و امان كسى، زان مكان و محل، برنداشت كه پوشيده ماند در ارج و بها كه آنرا نداند، بدهر و جهان مكن بر كف اين و آن، واگذار بجايش نهادند و گشته قبول بملك حجاز و در اين سمت و شهر بدنيا و در ملت و مردمان بجان، مى شديم و بذلت فرو نهاد و نكردش حراج و پريش نهاد و نكردش حراج و پريش

حكمت 263


  • روايت شده در حضور على دو كس را كه از مال پروردگار پليدى و دزديشان آشكار رساندند و زان دو، يكيشان، غلام و آن ديگرى، بنده زر خريد پس آن سرور و قائد انس و جان چنين گفت و امر گرانمايه كرد همانا كه از بهر و بر اين غلام كه از آن و مال خداوندگار نميباشد حدى و ضرب و جزا كه برخى ز دارائى مسلمين ببلعيد و خورد و بكامش فرو و اما... پى ديگرى، حد، روان بدين حكم شايسته اش، دست او بريده شد و در وبالش، فرو

  • وصى رسول و خدا را ولى بدزديده بودند و، در جرم كار همى بود و هر دو بد و نابكار زمال خدا بود و دارالسلام همى بود و در نشر سرقت، بريد عزيز دل و مونس روح و جان بدور زمان، مكتب و پايه كرد پى سرقت و خوردنى و طعام بود، طبق آئين پروردگار مكافاتى و كيفرى و سزا دگر برخ آن را چنان و چنين نمود و ميان دهان و گلو بجسم وى است و بروح و روان بريده شد و در وبالش، فرو بريده شد و در وبالش، فرو