ترجمه منظوم نهج البلاغه

حمید قاضی خاکیاسری

نسخه متنی -صفحه : 135/ 90
نمايش فراداده


  • بوقتى على را نشان طريق به چيزى كه بر فكرتش سازگار بفرمودش حضرت كه بر تو بجان كه شخص مرا رهنمائى كنى و من، خير و انديشه ام را در آن پس هر گه ترا طاعت و پيروى توام، پيروى كن بكار و عمل مياور بايمان پاكت خلل

  • همى داد و سمت و جهت، در فريق نبوده در آن مقطع آزگار بود لازم و فرض در انس و جان سخن گوئى و خودنمائى كنى كنم موشكافى و سنجش بر آن نكردم بگفتار تو رهروى مياور بايمان پاكت خلل مياور بايمان پاكت خلل

حكمت 314


  • روايت شده چون جناب امام بايلى گذشت و در آنجا، زنان پى گشتگان اشك رنگين چشم و حرب، كز بزرگان آن قوم و ايل مشرف شد اندر حضور امام زنان شمايان، مگر با خروش بمردانتان، سلطه و چيرگى وز اين ناله و داد و افغانشان نخواهيدشان، نهى و بسته دهان در اين ايده شد حرب روشن روان بپاى پياده، كه مولا، سوار امامش بگفتا كه رجعت نما پى چون تو شخصى، پياده روى بدنبال مانند من، در روال و بر حاكم و بهر فرمانروا براى خدا جو، گزند است و درد ذليلى و خوارى و زندان مرد

  • بكوفه روان شد، ز صفين و شام در انداوه بودند و نعره زنان روان مى نمودند و فرياد و خشم امير گرانمايه بود و جليل بفرمودش حضرت باندرز تام كه مى آيدم نعره هاشان بگوش بيايند و پيروزى و خيرگى تباهى ايمان و ايقانشان نمائيد و خاموش از هين و هان كه گردد بدنبال حضرت روان بره بود و از آن محل، رهسپار پياده ميا، تو، بدنبال ما جهش كردن و جستن و رهروى پلشت است و مردود و بار و بال بلا و غم است و شكست قوا ذليلى و خوارى و زندان مرد ذليلى و خوارى و زندان مرد

حكمت 315


  • چو بر كشتگان خوارج، على بگفتا: گرفتار اندوه و رنج كه بر خيلتان، شر و خسر و زيان كسيكه شما را در عالم، فريب بفگتندش اى رهبر مومنين چه كس آن كسان را، بدنيا، فريب بفرمودشان با بيان رسا عزازيل گمره كننده بدهر و انفاس اماره شان، بر بدى پى آرزوهاى تب دارشان زده گول و بنمود، مغرورشان ره معصيت را بر آنان گشود به پيروزى و چيرگى وعده داد تماميشان را، بسختى و رنج در آتش فكند و بويل شكنج

  • گذر كرد و با صوت و لحن جلى بباشيد و در بند درد و شكنج رسانيد و بر كندتان، آشيان بداد و كشانده، براه اريب زعيم و ابر قائد موقنين بداد و كشانده اريب و ريب؟ كه در روز و شام و پگاه و مسا بيافكندشان در لجن زار قهر كشانيد و سوى روال ددى شفا دادن حال بيمارشان از ايمان و حق و شرف، دورشان همآغوشى اش را عيان وانمود بر آنان و بندى، بكشتن، نهاد در آتش فكند و بويل شكنج در آتش فكند و بويل شكنج

حكمت 316


  • از انجام اعمال زشت و شرار بهر جاى مخفى و در هر نهان كه شخص گواه خود بر آن حاكم است بجرم و بزه، ناظر و راقم است

  • معاصى بر ذات پروردگار بترسيد و دورى كنيدش، بجان بجرم و بزه، ناظر و راقم است بجرم و بزه، ناظر و راقم است