در اين موارد، مسأله انتصاب افرادى براى اين بُعد از شخصيت امام، از مستقلات عقليه است. و ادلّه لزوم امامت، مانند روايت فضلبنشاذان كه مىگويد:
«إنّا لا نجد فرقةً من الفرق و لا ملّةً من الملل عاشوا و بقوا إلّا بقيّمٍ و رئيسٍ.» براين ضرورت دلالت دارد؛ زيرا، اين روايت، امامت را بهعلتى معلل مىكند كه عام بوده و مربوط بههمه اعصار و امصار است.(25) محقّق مامقانى، در بررسى ادلّه نقلى ولايت فقيه، روايت توقيع را اظهر اين ادله معرفى مىكند و آن را براى «نيابت مطلقه» اقوى دليل مىداند.
در اين فراز، محقّق مامقانى، مانند امام خمينى(ره)، بهمطلقه بودن نيابت فقيه اشارهمىكند:
«أقوى دليلٍ على النيابة المطلقة في كافّة الأُمور المتوقف عليها نظمُ العالم و إنفاذُ احكام اللَّه تعالى.»(26)
مرحوم شيخمحمدحسين اصفهانى (1296 - 1361 ه.ق) (ره)، فقيه و اصولىِ نامدار نيز در حواشى مكاسب، اشكال بردلالت مقبوله ندارد و دلالت واژه «حاكم» را برتصدى امور عامّه و يا ولايت برامور حسبيه مىپذيرد.(27) مرحوم محقّق آقا ضياء عراقى(ره)، اصولى برجسته، نيز در شرح تبصرة المتعلمين، دلالت مقبوله را برامور نوعيه، فراتر از فصل خصومات مىپذيرد. در نظر وى، امور نوعيه، امرى گستردهتر از امور حسبيه است.(28)
مرحوم آيةاللَّه محمدحسين طباطبايى بروجردى(ره)، در تقرير درس نماز جمعه، بحثى مستوفا در ولايت انتصابى فقيه دارد. ايشان، با آنكه در اقامه نماز جمعه اشكال مىبيند، ولى انتصاب فقيه را براى ولايت تدبيرى و سياسى مىپذيرد.(29) نظريه آيةاللَّه بروجردى، در قالب قياس استثنايى، مركب از قضيه منفصله حقيقيّه و قضيه حمليّه ارائه شده است و حاوى نكاتى تازه است.
برهان مرحوم بروجردى مشتمل برچهار مقدمه است:(30)
1 .انسان، علاوه برامور شخصى، نيازهايى اجتماعى دارد كه در حيطه وظايف رهبرى و سياستگذاران جامعه قرار مىگيرد.
2 .دين اسلام، بهاين امور، توجهاى بليغ داشته و اجراى آن را بهسياستگذار مسلمانان تفويض كرده است.
3 .سياستگذار مسلمانان، نخست، پيامبر اكرم(ص) و سپس جانشينان ايشان بودهاند.
4 .طبق عقيده شيعه، خلافت پيامبر(ص) و مسأله رهبرى امر و زعامت مسلمانان پساز پيامبر روشن است.
پيامبر، امر خلافت را، مهمل رها نكرده و امامان دوازدهگانه(ع) را براين كار منصوب كرده است. و طبق اين عقيده، زراره و محمدبنمسلم و ديگر فقيهانى كه اصحاب ائمه(ع) بودهاند، ائمه، ايشان را متصدى امور دانسته و بهايشان ارجاع دادهاند.
با توجه بهمقدمات بالا، از آن جا كه امور اجتماعى، مبتلا بهمردم است و شيعيان، نمىتوانستهاند بهائمه(ع) مراجعه كنند، يقيناً، از ائمه(ع) مىپرسيدند كه: «بايد بهچه كسانى رجوع كنيم؟» و ائمه(ع) هم مطالب را مهمل نگذاشته و افرادى را براى اين امور منصوب كردهاند. اگرچه اين پرسش و پاسخها، از جوامع روايى موجود، ساقط شده و تنها روايت عمر بنحنظله و ابوخديجه باقى مانده است.
پس انتصاب، قطعى و ثابت است و منصوبان نيز كسانى جز فقيهان نبودهاند؛ زيرا، امر، دائرمدار دو احتمال بيش نيست: يا كسى، منصوب نبوده است و يا فقيه منصوب است. بهبطلان شقّ نخست، يقين داريم، پس شق دوم صحيح است و روايت مقبوله، شاهد آن است. صورت برهان چنين است:
«إمّا أنَّه لَم ينصب الأئمه(ع) أحداً لهذه الأُمور العامّة البلوى و إمّا أنْ نصبوا الفقيه لها، لكن الأوّل باطل فثبت الثاني فهذا قياس استثنائي مؤلَّفٌ من قضيّةٍ منفصلةٍ حقيقيّةٍ و حمليّة دلّتْ على رفع المقدّم، فينتج وضع الثاني و هو المطلوب.»(31) با اين بيان، براى ولايت انتصابى فقيه برامور عامّه اجتماعى، نيازى بهمقبوله نيست، نهايةً