بخشهايى از دين، عالم نباشد، در همان بخشى كه جاهل است، حقِّ اطاعت ندارد.(54) بينش كلامى شيخ، وى را در زمره معتقدان بهولايت فقيه در عصر غيبت قرار مىدهد؛ زيرا، استدلال او، با مقدمات عقلى تنظيم شده است. او، با صراحت مىگويد كه شرط عالميّت، بهامامان معصوم(ع) خلاصه نمىشود، بلكه در امرا و حكّام منصوب نيز جارىاست.
تفكّرى كه شيخالطائفه در علم كلام از امامت ارائه مىدهد، هر چند مىتواند ولايت فقيه را بهاثبات برساند، ولى از جهت انتصابى يا انتخابى بودن ولايت، ساكت است و با هر دو نظريه سازگار مىباشد. البته، شيخمعتقد است كه لازمه مجموعه صفاتى كه براى امام شمرده مىشود، منصوص بودن امام است،(55) ولى اين سخن شيخ، تنها، مربوط بهامامت عترت طاهره(ع) است.
براى اثبات انتصابى بودن ولايت فقيه، در انديشه شيخطوسى، مىتوان از شواهد فقهى و مانند آن استمداد كرد، بهخصوص آنكه نظريه انتخابى بودن امامت و حكومت، در ميان پيروان مكتب اهلبيت(ع) در گذشته، قائل نداشته است.
حدود يازده اثر مفصّل و مختصر فقهى، از شيخطوسى(ره)، بهيادگار مانده است. سه كتاب «النهاية في مجرّد الفقه و الفتوى» و «المبسوط في الفقه» و «الخلاف في الأحكام» برجستهترين اين آثار است. هر سه اثر، دوره كاملى از ابواب فقهىاند.(56) كتاب النهايه في مجرّد الفقه و الفتوى، كتاب درسى حوزههاى علميه بوده است.(57) در اين كتاب، مؤلّف، بيشتر بهمتن اخبار اكتفا مىكند و تفريع و استنباط فقهى، كمتر مشاهدهمىشود.
كتاب المبسوط چنان كه از نام آن مشخص است، مشتمل برتفريع و استنباط گسترده است. هدف از نگارش المبسوط پاسخ بهمدّعيانى بوده كه شيعه را فاقد فقه غنى مىدانستند.
كتاب الخلاف از جهت مقايسه فقه شيعه با ساير مذاهب فقهى، اهميّت فراوان دارد.
نكات مهّمى كه از آراى فقهى مرحوم شيخطوسى در كتب بالا، بهويژه النهاية در باب «حاكميت سياسى» بهطور اعم، و موضوع «ولايت فقيه» بهطور اخص، قابل استفاده است، عبارت است از:
1 .بهپيروى از انديشهاى كه شيخطوسى(ره)، در كلام بهتبيين آن پرداخته و شرط تصدّى رياست و ولايت را، علم بهاحكام دين و فقاهت دانسته، در فتاواى فقهى نيز بهاين نظريه پايبند بوده و معتقد است كسانى كه ازطرف امام، بهولايت منصوب مىشوند، بايد بهاحكام دين عالم باشند.
از مواردى كه بهاين نكته تصريح مىكند، «ولايت صدقات» است. بهنظر او، فردى را كه امام، براى «ولايت صدقات» برمىگزيند، بايد داراى شش شرط باشد: بلوغ؛ عقل؛ حرّيت؛ اسلام؛ امين؛ فقه، اگر يكى از اين شرايط را دارا نبود، براى امام جايز نيست، تصدّى ولايت را بهاو بسپارد.(58) او، مشابهاين سخن را در باب «قضاوت» نيز دارد.(59) با توجه بهآن مبناى كلامى، فتواى بالا، اختصاص بهزمانى خاص، مانند عصرِ حضور،ندارد.
2 .از مواردى كه بهصراحت، براى فقيهان عصر غيبت ولايت ثابت است، منصب قضاست. همانطور كه اقامه حدود، از شؤون ولايت تدبيرىِ سلطانِ حقّ است، «الحكم بين الناس» و «القضاء بين المختلفين» نيز از شؤون اين ولايت است و بايد در اختيار مأذونانِ سلطانِ حقّ قرار گيرد. اين منصب، بهفقيهان شيعه، در زمانى كه خود سلطان حقّ و اماممعصوم(ع) مستقيماً نمىتواند ولايت را عهدهدار شود، تفويض شده است.
فتواى شيخاين است:
«فقيه شيعه متمكّن، مادامى كه ضررى متوجّه او يا مؤمنى نيست، با توجه بهمأذون بودن از سوى سلطان حقّ، بايد متصدّى ولايت مزبور شود. و به«انفاذ حكم» و «اصلاح بين الناس» و «فصل بين مختلفين» پردازد.»(60) در اين عبارت، بعيد نيست منظور از «انفاذ حكم»، مطلبى اعمّ از فيصله خصومات و ايجاد صلح و آشتى ميان مردم باشد؛ يعنى، آن عبارت، شامل بهاجرا گذاشتن جميع احكام و قوانين شرعى است و در نتيجه، شعاع ولايت فقيه، بهقضا محدود نخواهد بود.
3 .با آنكه وظيفه قاضى، تنها، دخالت در مشاجرات و فصل اختلافات است، ولى در قرون آغازين اسلام، قضا،