فضاى بـيـشـتـرى را مـى طـلبـد تـا حـيـات وى تـضـمـيـن شـود. جـامـعـه نـيـز ايـن مـراحـل را طـى مـى كـنـد. از اين رو، جنگ براى استمرار پويايى جوامع ضرورت دارد و اگر اين رونـد مـختل شود، دوران فترت و فرسودگى و در نهايت مرگ جامعه فرا مى رسد. بدين روى ، علت اساسى جنگ را نبايد در ميان بسترهاى سياسى ، اجتماعى و فرهنگى جستجو كرد، بلكه اين پـديـده تـنـهـا در بـسـتـر حـيـات طـبـيـعـى جـامـعـه انـسـانـى رو بـه پـيـشـرفـت و تـمـدن ، قابل تحليل است .(445) غـالب نـظـريـه پـردازان جـنـگ طـلب بـه سـيـاق فـوق ، تـجـزيـه و تـحـليـل كـرده انـد؛ بـويـژه فـيـلسـوفـان قـرن نـوزدهـم آلمـان ـ هـگـل ، نـيـچـه ، تـرايـچـكه و برنهاردى ـ جنگ را يك ضرورت اجتناب ناپذير براى حفظ سلامت اخـلاقـى جـوامـع و تـعـيـيـن مـلل پرچمدار تمدن و ترقى تلقى مى كردند. صلح ، يك ناكامى و عـامـل بازدارنده رشد (انسان برتر) است ؛ در حالى كه جنگ ، احياگر تمدن و جوامع اصلح است .(446)
ايـن اعـتـقـاد كه جنگ ، ريشه در مسائل اقتصادى دارد، هم در ميان ليبرالها و هم در نزد ماركسيستها، جـايـگاهى ويژه دارد. (هابسون ) و (جريم نيتام ) از ليبرالها و (ماركس )، (روزا لوكزامبورگ ) و (لنـيـن ) از مـاركـسـيـسـتـهـا، تـوجـيـه و تـحـليـل خـود را از جـنـگ در مـيـان جـوامـع بـشـرى ، بـر عـامل اقتصاد بنا نهاده اند. توجّه به اين نكته ضرورى است كه اصولاً تبيين جنگ با نگرش به عـامـل اقـتـصـادى ، بـه دوران اسـتـعـمـار و امـپـريـاليـسـم مربوط مى شود و جنگهاى استعمارى و امپرياليستى ، بستر چنين تحليلى را فراهم كردند.
(هابسون ) معتقد بود كه مازاد سرمايه در جامعه سرمايه دارى و لزوم سرمايه گذارى در خارج از ايـن جـامـعـه ، عـامـل اصـلى امـپـريـاليـسـم و جـنـگ اسـت . تـحـليـل هـابـسـون بـا مـشـاهـده جـنـگ بـوئرهـا(448) شـكـل گـرفـت و تـاحـدودى خـشـونـت نـيـروهـاى انـگـليسى در اين نبرد را بررسى و تبيين كرده بود.(449) (جرمى بنتام ) نيز مى گفت : دولتهاى اروپايى عصر استعمار، مستعمرات را بـه مـنـزله بـازارهـاى مـصرف صنايع و بازرگانى خود تلقى مى كنند. جستجوى مستعمرات جـديـد، علت تجاوز كارى انگليسهاست . (بنتام ) رهايى مستعمرات را تنها راه توقف جنگ اعلام مى كرد.(450) مـاركـسـيـسـتـهـا، خـصـلت سـودگـرايـانـه نـظـام سـرمـايـه دارى را عامل اصلى جنگهاى امپرياليستى بر مى شمرند. در تئورى ماركسيسم ، نيروهاى اقتصادى ارجحيت داشـتـه و نقش تعيين كننده اى در تحولات و حركت تاريخ دارند. در واقع ، تبيين تمامى تحولات درون جـوامـع و بـيـن جـوامـع مـى بـايـسـت منحصراً با نقش تعيين كننده نيروهاى توليد و روابط اقـتـصـادى انـجـام پـذيـرد. بـنـابـر تـحـليـل مـاركـس ، وجـود ارزش اضـافـى كـار و تـبـديل آن به سرمايه ، موجب تكاثر ثروت مى گردد. امّا تضادها و بحرانهاى جامعه سرمايه دارى ، كـاهـش نـرخ سـود را باعث شده و در نتيجه ، تنها خشونت و نبرد مى تواند كمك كننده چنين بـحـرانـى در جـامـعـه سـرمـايـه دارى بـاشـد. مـبـانـى ايـن تـئورى ، بـعدها توسط ماركسيستها تكامل يافت و علت اساسى جنگ بين جوامع را ترسيم كرد.(451) (روزا لوكـزامـبـورگ )، از نـظـريـه پـردازان مـاركـسـيـسـتـى ، حـل تـضـادهـاى جـامـعـه سـرمايه دارى را در گسترش برون مرزى آن جستجو مى كرد. پديده هاى وابـسـته به امپرياليسم يعنى كارتلها، سازمانهاى انحصارى ، سرمايه گذارى سنگين خارجى در جـهان غير سرمايه دارى و جنگ بين كشورهاى رقيب سرمايه دارى ، از جمله بنيادهاى نظريه او مـى باشند. نظام سرمايه دارى براى حل تعارضات درونى خود، دست به گسترش فعاليتهاى بـرون مـرزى مـى زنـد، امّا از آنجا كه سرزمينهاى مستعمراتى ، محدود هستند، به ناچار، جنگ بين امـپـريـاليـسـتـهـا بـه وقـوع مى پيوندد. پس ريشه جنگ را بايد در ويژگى سودجويانه نظام سرمايه دارى جستجو كرد.(452) لنـيـن در كـتـاب (امـپـريـاليـسـم ، مـرحـله نـهـايى سرمايه دارى )، تقريباً تحليلى مشابه روزا لوكـزامـبـورگ ارائه مـى دهـد. نـظـام نوين سرمايه دارى كه مهمترين وجوه آن (انحصارگرى ) و (سرمايه مالى ) است ، براى حل تعارض بين رقباى انحصارگر، چاره اى جز توسعه طلبى و جنگ ندارد.
مـساءله اين است كه نظام سرمايه دارى از يك سو براى رفع نابرابرى بين پيدايش نيروهاى تـوليـد و