ملاحظه مى شود كه اميرالمؤ منين اهتمام مى ورزيد تا علم امام را براى كسانى كه خلافت را به دست گرفته اند و صاحبان اصلى آن را از حق خدادادى آنان محروم كرده و به كنارى زده اند اظهار كند، و در نتيجه به آنان و امت مسلمان بفهماند كه اينان شايستگى چيزى را كه در دست گرفته اند ندارند، چه رسد به اين كه كوچكترين حقى در آن داشته باشند.
در اين باره ، آن حضرت اسلوبى در پيش گرفت كه موجب گرديد مردم آن را براى يكديگر نقل كنند و در مجالس خود از آن به عنوان يكى از نوادر نام ببرند. چرا كه پاسخ كودكى كه هنوز به سن ده سالگى نرسيده به پرسش هاى مشكل و غامض ، چيزى است كه موجب دهشت و شگفتى مردم شده ، توجه آنان را به خود جلب مى كند.
قاضى نعمان در كتاب شرح الاخبار به سند خود از عبادة بن صامت و جماعتى از ديگران نقل مى كند كه مرد بيابانگردى نزد ابوبكر آمده و گفت :
من در حال احرام چند تخم شتر مرغ را پخته و خورده ام ، اكنون بگو تكليف من چيست و چه چيزى بر من واجب است ؟
ابوبكر كه نتوانست پاسخ او را بدهد گفت :
قضاوت در اين مساءله بر من مشكل است ، و او را به سوى عمر راهنمايى كرد. عمر نيز او را به عبدالرحمن معرفى كرد و او نيز در پاسخ مرد عرب درماند، و چون همگى درمانده شدند، آن مرد را به اميرالمؤ منين راهنمايى كردند و چون به نزد اميرالمؤ منين آمد، حضرت به حسنين اشاره كرده فرمود:
(سل اءى الغلامين شئت ، اى اعرابى ! آيا شتر دارى ؟) گفت : آرى .
فرمود:
فاعمد الى عدد ما اءكلت من البيض نوقا، فاضربهنّ بالفحول ، فما فصل منها فاءهده الى بيت اللّهّلعتيق الذى حججت اليه ؛
به عدد تخم هايى كه خورده اى ، شترهاى ماده را با شترهاى نر وادار به جفت گيرى كن و هر بچه شترى كه متولد شد به خانه خدا كه در آن حج به جاى آوردى هديه كن !
اميرالمؤ منين (ع ) فرمود:
انّ من النوق السلوب و منها ما يزلق
(پسرجان !) شتران گاهى بچه مى اندازند و گاهى هم بچه مرده به دنيا مى آورند.
حسن (ع ) فرمود:
ان يكن من النوق السلوب و مايزلق ، فان من البيض مايمرق ،
(پدر جان !) اگر شتران گاهى بچه مى اندازند و يا بچه مرده به دنيا مى آورند، تخم نيز گاهى فاسد و بى خاصيت مى شود.)
در اين وقت ، حاضران صدايى شنيدند كه مى گفت :
يّا النّاس انّ الّذى فهّم هذا الغلام هو الذى فهّمه سليمان بن داود؛
اى مردم ! كسى كه به اين پسرك فهمانيد، همان كسى بود كه به (حضرت ) سليمان فهمانيد.
در اين جا داستان ديگرى نيز هست و آن داستان كسى است كه چون ديد فرد بى گناهى كشته مى شود، اقرار كرد كه قاتل واقعى من هستم . اميرالمؤ منين حكم كرد كه قصاص نيست .
ابن شهر آشوب گويد:
در كافى و تهذيب از امام باقر (ع ) روايت شده كه آن حضرت فرمود:
اميرالمؤ منين (ع ) فتواى اين قضاوت را از فرزندش حسن جويا شد و او در پاسخ گفت :
هر دو اين ها بايد آزاد شوند و خونبهاى مقتول از بيت المال پرداخت شود!
على (ع ) پرسيد: چرا؟
امام عرض كرد: چون خداى تعالى فرموده :
من احياها فكاءنّما احيا النّاس جميعا؛
هر كس انسانى را زنده كند، گويا همه مردم را زنده كرده است .
پرسش هاى ديگرى نيز هست كه اميرالمؤ منين (ع ) در مورد سداد، شرف و مروت و نيز ديگر صفات از فرزندش امام حسن (ع ) پرسيده و امام (ع ) به يكايك آنها پاسخ فرموده است .