5. مدائنى گفته :
امام حسن (ع ) از دختر مردى خواستگارى كرد.
آن مرد با ازدواج دخترش با حضرت موافقت كرد، اما گفت :
من دخترم را به همسرى تو در مى آورم ، اما بدان كه تو مردى تهى دست ، كثير الطلاق وافسرده و دل تنگ هستى ، لكن از نظر حسب و نسب از همه مردم بهتر و از لحاظ جد و پدر از همه تالاترى .
از نظر ما جاى هيچ گونه شك و ترديدى نيست كه اين روايت هم ساختگى و مجعول است ؛ چرا كه امام حسن (ع ) آدم فقير و بى بضاعتى نبود كه وى از حضرت به لفظ (ملق ) (تهى دست ) تعبير كند و از طرفى بخشش ها وجود و كرم حضرت چيزى نيست كه بتوان منكر آن شد. (طالبان به كتب تاريخ و حديث مراجعه كنند.
در مورد كثرت طلاق و ازدواج حضرت (ع ) دانشمندان و پژوهشگران به قدر كافى بحث كرده اند؛ از اين رو نيازى به بحث مجدد آن نمى بينيم و فعلا متعرض آن نمى شويم ؛ به طور مثال به كتاب هاى زير رجوع شود:
الف ) صلح الحسن (ع ) علامه سيد محمّد جواد فضل اللّه (ره )؛
ب ) حياة الحسن بن على (ع ) باقر شريف القرشى .
در مورد اين كه آن مرد گفت :
تو آدم افسرده و دلتنگى هستى .
ابن ابى الحديد مى گويد:
ما نمى توانيم آن را قبول كنيم ، زيرا غلق به معناى (فرد) بسيار دل تنگ است و حال اين كه حسن (ع ) در ميان مردم :
از همه سعه صدر بيشترى داشت و اخلاقش از همه نيكوتر بود.
آرى ، مخالف و موافق اقرار دارند كه امام حسن (ع ) در خلق و خوى و خلقت و ساير خصلت هاى كريمانه و افعال نيكو به پيامبر اكرم (ص ) شبيه بود.
معلوم است كه منظور از جعل روايت فوق اين بوده كه وانمود كنند امام حسن (ع ) به خودى خود شخصيت مهمى نبوده ، بلكه عمده فضيلتش اين است كه جدش پيامبراكرم (ص ) بود و پدرش على بن ابى طالب (ع )... و بالاتر اين كه بگويند:
جز يافتن زنان زيبا و دل فريب و كام جويى از آنان و سپس واگذارى شان به ديگران ، هم و غم ديگرى نداشته است ؛ پس چرا بايد يزيد دائم الخمر و فاجر، به خاطر كارهاى ناشايست خود مورد ملامت و سرزنش قرار گيرد؟
زيرا اگرچه وى نيز به دنبال خوش گذارنى و كام جويى از زنان است ، اما صفاتى را كه حسن داشت ، ندارد؛ نه كثيرالطلاق است و نه تنگ دست و نه افسرده و دل تنگ ؛ همچنان كه در مورد ديگران نيز وضع به همين منوال است .
ضرب المثل عربى است كه مى گويد:
ما عشت اراك الدهر عجبا
اگر عمر طولانى كنى ، چيزهاى عجيب بينى .
در پايان به عنوان حسن ختام ، گفتار علاّمه احمدى را نقل مى كنيم كه مى گويد:
جاى شگفتى نيست كه سخنان دروغ و اكاذيب بى اساس به حسنين نسبت دهند.
همين ها مى گويند:
حسن (ع ) كه ديد در آن وضع بحرانى و خطرناك پدرش قصد دارد خلافت را بپذيرد، به پدر گفت :
عقيده من اين است كه طلحه و زبير به قبول خلافت شما وادار نشوند و مردم را نيز همچنان به حال خود واگذارى تا در اين كار ب مشورت با هم بپردازند، هر چند كه يك سال به طول انجامد. به خدا قسم ! اگر يك سال به مشاوره مشغول باشند، باز از شما دست بردار نخواهند بود و بالاخره خلافت مال شماست و چاره اى جز قبول خلافت شماندارند، و نيز بيعت طلحه و زبير را به خودشان واگذار! زيرا من در چهره آنان آثار كراهت و پيمان شكنى و مكرو خدعه را نمايان مى بينم .
سخنان ديگرى نيز به حضرت مجتبى (ع ) نسبت داده اند كه همين مضمون را مى رساند.
به رغم تناقض گويى اين متون ، متذكر مى شويم كه اين روايت به نفع طلحه و زبير ساخته شده ، تا اظهار نمايد كه بيعت آن دو از روى اكراه و اجبار بوده و بيعت مردم هم از روى دور انديشى و مشاوره نبوده است .
مى پرسيم :
مگر امام حسن (ع ) سر پيچى پدرش را از قبول بيعت نمى ديد، و مگر با گوش خود نشنيد كه پدرش مى گفت :
دعونى و التمسواغيرى
مرا واگذاريد و به دنبال ديگرى برويد؟!
آيا اصرار شديد على (ع ) را در رد تقاضاى مردم نمى ديد؟
مگر حسن (ع ) نديد كه چگونه مردم براى بيعت با على (ع ) همچون يال كفتار، زنجيروار به خانه حضرت هجوم آوردند، طورى كه نزديك بود حسنين (ع ) زير دست و پاى مردم پايمال شوند؟
آيا حسن (ع ) نديد كه همه مردم ، حتى كودكان و پيران نيز از بيعت خود با على (ع ) مسرور و شادمان بودند؟