بعد شهيد مطهري انديشه سياسي اسلام را اين گونه توضيح ميدهند:
«از نظر فلسفه اجتماعي اسلامي، نه تنها نتيجه اعتقاد به خدا، پذيرش حكومت مطلقه افراد نيست و حاكم در مقابل مردم مسؤليت دارد. بلكه از نظر اين فلسفه، تنها اعتقاد به خداست كه حاكم را در مقابل اجتماع مسؤل ميسازد و افراد را ذيحق ميكند و استيفاي حقوق را يك وظيفه لازم شرعي معرفي ميكند».19
حضرت امام قدسسره از اين كه حكومتها از دين براي مطامع شيطاني خود سوءاستفاده ميكنند چنين ميگويند:
«بايد ملت از تبليغات پوچ دستگاه [رژيم شاه] اغفال نشود، اينها در عين حال كه مخالفت خود را با اسلام و احكام آن روز افزون ميكنند، براي اغفال ساده لوحان، در دستگاه تبليغاتي مراسم خواندن دعاي كميل، سينه زني و زنجير زني پخش ميكنند، احكام قرآن كريم را نقض و خود آن را چاپ و منتشر ميكنند».20
به هر حال سوءاستفادههايي كه در طول تاريخ با اين عنوان (حكومت الهي) شده كم نبوده است. در بسياري از موارد مشروعيت الهي در مقابل مشروعيت مردمي و به جهت زير پا نهادن حقوق مردم مطرح گرديده است كليسا اين نظر را تقويت مينمود؛ آنان ميگفتند: سلطان «ظل الله» است و سلاطين از جانب خداوند مأمور اداره مردم هستند و تنها در برابر خداوند مسؤل بوده اين مأموريت الهي قدرت آنان را مشروع ميسازد و مردم موظف به اطاعت هستند.
مرحوم نائيني به اين نكته متفطن بودهاند و در مورد استبداد ديني و اين كه جباران خود را به صفات الهي متصف ميكنند، چنين ميگويد:
«از اين جهت طريق علاج مسدود و تخليص از اين ورطه متعذر به نظر ميآيد، لكن معهذا چون «فاعليت مايشاء» و «حاكميت مايريد» و «قاهريت بر رقاب» و «لايسئل عما يفعل» و «شريك الباري» بودن جبابره و طواغيت نه مطلبي است كه در هيچ شريعت و دين و مذهب و كتابي، فضلاً از دين قويم اسلام و خاصه بر مذهب اماميه، لباس مشروعيتش توان پوشانيد».21
و كواكبي در اين باره ميگويد:
«تاريخ نشان ميدهد كه هيچ مستبدي نباشد جز اين كه از بهر خويش صفت قدسي اخذ نمايد تا به خداوند شريك شود».22
بنابراين حكومت اگر چه واقعاً منشايي الهي داشته باشد - به دليل اين كه موجب سوءاستفاده شيادان نگردد- بايد از همان شيوه و اصول پذيرفته شده براي مردم، كه بطور طبيعي موجب استحكام نظام و دستيابي به اهداف عالي ميگردد، بهره جويد و از همين رو ميتوان پيبرد به علت اين كه چرا در متون ديني اينهمه به مردم توجه شده و عملاً پيامبر صلياللهعليهوآله و امامان عليهمالسلام به رأي و رضايت آنان اهميت ميدادهاند.
اينك به بعضي از عناويني كه در متون ديني موجود است و مؤيد اين سيره عقلايي است اشاره ميكنيم.