لذا اميرالمؤمنين عليهالسلام طبق اين وصيت، آنگاه كه مردم او را رها كرده و دنبال ديگري رفتند، بدون هيچ برخورد تندي از حكومت چشم پوشيد در حالي كه به تعبير خود حضرت و همه منصفين، تنها او ميتوانست جامعه را به بهترين وجه اداره كند و حتي خواص هم اين را ميدانستند:
«و انه ليعلم ان محلي منها محل القطب من الرحي»27
يعني او [خليفه اول] جايگاه من را در خلافت ميدانست كه چون استوانهاي در آسيا هستم.
و هنگامي تن به حكومت داد كه مردم به سوي ايشان هجوم آوردند و با ميل و رغبت و بدون هيچ اكراه و اجباري، حكومت او را پذيرفتند. حضرت به همين نكته كه نشانگر قوت حكومت ايشان است، اينچنين اشاره ميفرمايند:
«و بايعني الناس غير مستكرهين و لا مجبرين بل طائعين مخيرين».28
و در نامه به مالك بر رضايت عامه اينگونه تأكيد ميفرمايند:
«وليكن احب الامور اليك اوسطها في الحق و اعمها في العدل و اجمعها لرضي العامة فان سخط العامة يجحف برضي الخاصه و ان سخط الخاصه يغتفر مع رضي العامة».29
بايد براي تو پسنديدهترين كارها همان باشد كه در حق، ميانهترين است، در عدل، فراگيرترين و در جلب خشنودي مردم، گستردهترين كه بي شك خشم همگاني اثر رضايت خاصان را از بين ميبرد، در حالي كه خشم خواص با خشنودي همگاني بخشوده ميشود.
سپس در ادامه براي اين منظور چنين استدلال ميكنند:
«و انما عماد الدين و جماع المسلمين والعدة للاعدا، العامة من الامة فليكن صغوك لهم و ميلك معهم».30 و اين تنها انبوهه مردماند كه دين را تكيه گاه، مسلمانان را ريشه و با دشمنان در نبرد، نيروي ذخيرهاند؛ پس گوش تو ويژه ايشان و گرايشت همسويشان باشد.
و آنجا كه ممكن است اين رضايت عمومي با گمانهايي مخدوش گردد او را به پاسخگويي روشن و آشكار دعوت ميكند تا مبادا سوء ظن پيدا شده، موجب عدم مقبوليت مردمي حاكم گردد. و آثار ارزشمند رضايت را از بين ببرد.
«و ان ظنت الرعية بك حيفاً فاصحر لهم بعذرك و اعدل عنك ظنونهم باصحارك فان في ذلك رياضة منك لنفسك و رفقا برعيتك و اعذاراً تبلغ به حاجتك من تقومهم علي الحق».31
هرگاه مردم نسبت به تو گمان بد برند، افشا گري كن و عذر خويش را در مورد آنچه موجب بدبيني شده، آشكارا با آنان در ميان گذار و با صراحت بدبيني ايشان را از خود بر طرف كن، زيرا اين گونه صراحت، سبب تربيت اخلاقي تو و مدارا و ملاطفت با مردم است و توجيه كردن ايشان و اين بيان عذر، تو را به مقصودت در سير دادن آنان به حق ميرساند.