بیشترلیست موضوعات نقش و جايگاه مردم در انديشه سياسي اسلام و امام خميني قدسسره چكيده مقدمه سير انديشه نقش مردم در حكومت جايگاه مردم در انديشه سياسي اسلام 1 - رضايت مردم 2 - پذيرش بيعت 1 ـ وظيفه مشورت با مردم 2 ـ پاسخگويي به مردم: فصل سوم: وظايف مردم در امور سياسي توضیحاتافزودن یادداشت جدید
امام صادق عليهالسلام به عمار بن ابي احوص بطور كلي تفاوت حكومت علوي و اموي را اين گونه بيان ميكند:«فلا تخرقوا بهم اما علمت ان امارة بني اميه كانت بالسيف و العسف و الجور و ان امارتنا بالرفق و التألف و الوقار و التقيه و حسن الخلطه و الورع و الاجتهاد فرغّبوا الناس في دينكم و فيما انتم فيه»به مردم فشار نياوريد. آيا نميداني كه حكومتداري و روش اداره امور بني اميه با زور شمشير و فشار و ستم بود ولي حكومتداري و روش اداره امور ما با نرمي و مهرباني و متانت و نگهداري و حسن معاشرت و پاكدامني و كوشش است. پس كاري كنيد كه مردم به دين شما و مسلكي كه داريد رغبت پيدا كنند.32حضرت امام قدسسره رضايت عامه را در ولايت فقيه با آراء اكثريت در پاسخ به اين سؤال كه در چه صورت فقيه جامع الشرايط بر جامعه اسلامي ولايت دارد، چنين ميفرمايند:«ولايت در جميع صور دارد لكن تولي امور مسلمين و تشكيل حكومت بستگي دارد به آراء اكثريت مسلمين كه در قانون اساسي هم در آن ياد شده است و در صدر اسلام تعبير ميشده به بيعت با ولي مسلمين»33از اين پاسخ چنين استنباط ميشود كه امام، ولايت فقيه را مبتني بر رضايت عامه و آراي اكثريت ميدانند. به هر حال پذيرش مردمي همانگونه كه در آغاز و انعقاد حكومت شرطاست و حكومت بازور و غلبه را تمام فقهاي شيعه و سني مردود ميدانند و معتقدند ادله ولايت، انصراف دارد و مراد از آنها اطاعت از هر فردي، ـ ولو با قهر و غلبه تسلط يافته باشد ـ نيست.34 (تنها از ميان فقهاي اهل سنت از امام احمد حنبل نقل شده است كه حكومت بازور و غلبه هم منعقد ميشود)، در تداوم حكومت نيز پذيرش مردم شرط ميباشد. امام حسن مجتبي عليهالسلام علت صلح خود را با معاويه به عبدالله بن زبير چنين توضيح ميدهند:«پنداشتهاي كه من تسليم او شدم؟ واي بر تو چگونه چنين كاري امكانپذير است در حالي كه من پسر شجاعترين مرد عرب و مولود فاطمه سرور زنان جهانم، صلح من نه از روي ترس بود و نه از روي ضعف ولي مردمي با من بيعت كرده بودند كه همچون تو، دلي بيگانه داشتند و محبتي ريائي و قدمي ناپايدار».35و آنگاه كه معاويه مدعي شد امام عليهالسلام او را براي خلافت اهل دانستهاند، چنين خطابه ايراد كرد:«ايها الناس ان معاويه زعم اني رأيته للخلافة اهلاً و لم ار نفسي لها اهلاً و كذب معاويه، انا اولي الناس بالناس في كتاب الله و علي لسان نبي الله، فاقسم بالله لو ان الناس بايعوني و اطاعوني و نصروني لاعطتهم السماء قطرها والارض بركتها و لما طمعت فيها يا معاويه و قد قال رسول الله صلياللهعليهوآله : ماولّت امة امرها رجلاً قط و فيهم من هو اعلم منه الا لم يزل امرهم يذهب سفالاً حتي يرجعوا الي ملة عبدة العجل... ولو وجدت انا اعواناً ما بايعتك يا معاويه... و كذلك انا و ابي في سعة من الله حين تركتنا الامة و بايعت غيرنا ولم نجد اعواناً».36از جملات «با يعوني، اطاعوني، نصروني، اعوانا» چنين استنباط ميشود كه بدون حمايت مردم و خواست آنان، حضرت وظيفه انجام عملي را ندارند و به هيچ وجه براي تداوم حكومتشان متوسل به زور نخواهند شد. لذا هنگامي كه امام حسين عليهالسلام پرسيدند: علت واگذاري حكومت چه بود؟ تصريح فرمود: همان چيزي كه پدرت را پيش از من بدينكار وا داشت.37به هر حال ميتوان پي برد كه پذيرش مردم به دلايلي لازم است زيرااوّلاً: حكومتي كه مورد رضايت مردم نباشد از توان و قدرت كافي براي رسيدن به اهداف عالي مورد نظرش باز ميماند (لارأي لمن لايطاع)38 (و لا ينجع تدبير من لا يطاع)39 تدبير كسي كه فرمان برده نشود سود نميبخشد. و چنانچه حكومت نتواند اهداف عالي خود را محقق سازد، نميتوان براي آن ارزش قايل شد همان گونه كه علي عليهالسلام فرمود «لا قيمة لها... الاّ ان اقيم حقاً او ادفع باطلاً»40.ثانياً: حكومتي كه مورد قبول مردم نباشد، آثار منفي ببار خواهد آورد زيرا مردم به ديده حكومت استبدادي به آن مينگرند و طبعاً آنرا دشمن خود تلقي ميكنند. و حاكميت ناچار ميشود براي تثبيت و تحكيم قدرت خود از هر وسيلهاي استفاده كند طبعا آنرا هم در انظار عمومي بي ارزش ميكند، گرچه امري مقدس و ارزشمند باشد. از اين رو كه مردم آن ابزار را توجيهگر جباران تلقي مينمايند. لذا صدمات بيشتري از ناحيه اين نوع حكومت به ارزشها نيز خواهد خورد. شايد يكي از دلايلي كه ائمه عليهمالسلام هرگز حاضر نشدند با توسل به زور قدرت را به دست آورند همين نكته بوده است.بطور كلي وقتي امام جماعت كه صرفاً يك عمل عبادي را انجام ميدهد، بايد با رضايت مردم و مأمومين باشد و نقل شده است:«نهي رسول الله صلياللهعليهوآله ان يؤم الرجل قوماً الاباذنهم»41 يعني پيامبر صلياللهعليهوآله نهي نمودند از كسي كه امام جماعت گروهي بشود، مگر با اجازه آنان.