تعریف دین و معضل تعدد

علی رضا شجاعی زند

نسخه متنی -صفحه : 29/ 12
نمايش فراداده

ديدگاه دوم در اين باب به امانوئل كانت تعلق دارد. كانت كه در گام نخست، با نفى امكان هرگونه شناخت از مفاهيم و مقولات دينى، نسبت ميان دين و معرفت را به كلى نفى نموده بود، در گام دوم بى‏آن كه نسبت ميان دين و اخلاق را منتفى سازد، آن را واژگونه كرد. او كه با در انداختن ترديد در براهين معرفت‏شناختى اثبات وجود خدا و لزوم ايمان، بشر ديندار را در بلاتكليفى و خلجان ذهنى رها ساخته بود، در جستجوى يافتن اسباب غير معرفتى پيدايى دين، به ريشه و منشا اخلاقى دين رسيد و برخلاف تمامى برداشتهاى رايج، ادعا كرد كه: اين اخلاق است كه دين را مى‏سازد و نه برعكس. او گوهر دين را اخلاق مى‏دانست و سواى در پيش گرفتن طريقه‏هاى اخلاقى در زندگى، تمامى كارهاى ديگرى را كه انسان براى خشنودى خدا انجام مى‏دهد، توهم صرف و پرستش ساختگى و دروغين خداوند دانست (15) (كورنر/ فولادوند، 1367).

دين و تقدس، (Rel. & Sacredness)

بنابر تعبير دوركيمى، جوهر دين تمايزى است كه انسانها ميان امر «قدسى‏» و امر «عرفى‏» قائل مى‏شوند. بدين اعتبار، آن بخش از انديشه، رفتار، اشياء و اماكنى كه از نوعى تقدس برخوردارند، به حوزه دين متعلقند و صبغه‏اى دينى دارند و آنچه از اين «خيمه تقدس‏»، (The Sacred Canopy) (16) بيرون بماند، به حيات عرفى بشر تعلق دارد و از حيطه و شمول دين خارج است. انديشمندانى كه اين رويكرد را پذيرفته‏اند، خواسته يا ناخواسته دچار نوعى جهان‏بينى دوآليستى گشته‏اند. دوركيم مى‏گويد: حيات دينى و حيات دنيوى نمى‏توانند در آن واحد با يكديگر جمع شوند و همزيستى داشته باشند. براى يك جامعه لازم است روزها يا دوره‏هاى مشخصى فارغ از اشتغالات دنيوى، براى پرداختن به امور دينى داشته باشد. به عقيده او هيچ دين و هيچ جامعه‏اى وجود ندارد كه در آن، اين تجزى زمانى صورت نگرفته باشد. دوآليسم الياده با تمايزگذارى و «مطلقيت‏»، (Absolutness) كه بشر آن را به امور مقدس نسبت مى‏دهد، شكل گرفته است. او نيز همچون دوركيم به تجزى و گسستگى فضايى از منظر يك فرد دينى تاكيد مى‏كند و مى‏گويد: از نظر يك فرد دينى بعضى از اجزاء فضا، كيفا از اجزاء ديگر متمايزند، .(Roberts, 1990:4-6) البته در مقابل اين تلقى ثنوى از زمان و مكان، برداشتهاى ديگرى نيز وجود دارند كه بدون هيچ‏گونه تمايزگذارى ميان اجزاء جهان، كل هستى را مقدس مى‏شمارند، .(Ibid)

پيوند زدن ميان امر قدسى و دين حتمى از سوى مدعيان اصلى آن دوركيم، برگر و الياده نيزهيچ‏گاه به معنى هم‏ترازى آن دو قلمداد نشده است. امر قدسى هنگامى در قالب دين متجلى‏مى‏گردد كه:

1. در اعتقاد و رفتار ظاهر گردد.

2. اعتقاد و رفتار قدسى، به نحوى قالب گرفته و در يك چارچوب مدون نظام يابد.

3. موجبات گرد آمدن و سازمان‏يابى مردمان، پيرامون اين اعتقاد و رفتار سازمان‏يافته فراهم آيد.

ناميده است، ( Hammond, 1984:4) و هانرى هوبرت دين را به عنوان دستگاه اداره امور مقدس تعريف كرده است (ويلم/ گواهى، 1377:31).

دين و كليسا، (Rel. & Church)

هنگامى كه دين در اجتماع خاصى منزل گزيند و در حيات خصوصى و جمعى اعضاى آن به نحو آشكارى كه نتوان حضور آن را ناديده گرفت، ظاهر شود، تبديل به ساخت نهادينى گرديده است كه در فرهنگ غربى و سنت مسيحى از آن به «كليسا» تعبير مى‏شود. بر اين اساس، كليسا ديگر عنوانى براى مكان مقدسى كه در آن برخى از اعمال مناسكى صورت مى‏گيرد، نيست; بلكه مفهوم موسعى است كه در تعريف دوركيم از دين، چونان شاخصى براى تميز دين از جادو وارد شده است. كليسا در اين معنا، يك اجتماع واحد اخلاقى است (كوزر/ ثلاثى، 1370:198) كه مؤمنان را در سازمانى يكپارچه گرد هم مى‏آورد و باور و رفتار دينى آنان را در قالبى نهادمند تداوم مى‏بخشد و از اين طريق بقا و استمرار حيات اجتماعى را تضمين مى‏نمايد.

بدين اعتبار، كليسا صورت «نهادينه شده دين‏» در اجتماع پيروان است كه بنابر گونه‏شناسى تروئلچ، تنها يكى از صورتهاى تجلى دين، و البته رايج‏ترين و فراگيرترين آن، در جامعه است.