تعریف دین و معضل تعدد

علی رضا شجاعی زند

نسخه متنی -صفحه : 29/ 24
نمايش فراداده

اگرچه تعاريف مبتنى بر جنبه معرفتى، بسيارى از اديان مناسكى ابتدايى را از دايره شمول خويش خارج مى‏سازد،، با اين حال اين نوع تعاريف در ميان مردم‏شناسان نيز كه به مطالعه مردمان ابتدايى پرداخته‏اند، رواج دارد. تايلر، مردم‏شناس انگليسى كه تلاشهايى را در جهت ريشه‏يابى عقايد دينى در جوامع ابتدايى و مراحل تحول آن به ثمر رسانده است، از جمله كسانى است كه از همين روزن به مقوله دين و دين‏باورى در ميان بشر ابتدايى نظر كرده است. «آنى‏ميسم‏» كه از نظر تايلر نخستين صورت دين در حيات بشرى است، در واقع برداشت معرفتى انسانهاى اين دوره از واقعيات و تحولات پيرامون خويش است. تايلر در كتاب Primitive Culture (1871) ، تعريف موجزى از دين دارد كه همين برداشت را به نحو صريح‏ترى بيان مى‏دارد: «دين يعنى اعتقاد به موجودات روحى.» (49) به بيان ديگر، دين يعنى اعتقاد به وجود ارواح.

جميز فريزر نيز با همان مبادى معرفتى كه كنت در نظريه تطورى‏اش به كار برده است، ترتيب ديگرى را براى توضيح تحول معرفت‏بشرى ارائه داده است; «جادو»، «دين‏» و «علم‏». او ريشه جادو و دين را كه به مراحل ابتدايى‏تر معرفت‏بشرى تعلق دارد، در «ناآگاهى‏» و نه در ماهيت «غيرعقلانى‏» آنها مى‏يابد. لوى برول با قبول مدعاى كنت در تعلق دين به دوره كودكى بشر، «تفكر ماقبل منطقى‏»، (Aelogica Thinking) بشر ابتدايى را موجد دين مى‏شناسد.، (Ringgren & Strom, 1967:xxvi)

به جز رويكرد بعضا منفى اين عقلى‏انديشان كلاسيك نسبت‏به دين كه عمدتا تحت تاثير فضاى عصر روشنگرى شكل گرفته است، تلقى متفاهم‏ترى نيز در اين رهيافت وجود دارد كه به دوره اخير تعلق دارد. از چهره‏هاى متاخر رهيافت انديشه‏اى به دين، اسكوروپسكى است. به عقيده او رهيافت انديشه‏اى، نظريه‏اى است درباره نظامهاى فرهنگى، خصوصا جنبه‏هايى از اين نظامها كه ظاهرا نامانوس و غيرعقلانى به نظر مى‏رسند; مثل اسطوره‏ها و مناسك. او معتقد است در صورتى كه اين اشكال نمادين، به طور صحيح درك شوند، واقعا غيرعقلانى نيستند; بلكه مصاديقى از انديشه و عمل عقلانى تجلى‏يافته در زمانى متفاوت و مبتنى بر نگرشى متفاوت، ولى به هر حال مرتبط با دنيا مى‏باشند.، (Lawson & Mc Cauley, 1990:33-4) رابين هورتون يكى ديگر از عقلى‏انديشان معاصر، اعتقاد به ارواح در اديان ابتدايى آفريقايى را به لحاظ نظرى با باورهاى علمى غربى به اتم‏هاى نامريى همسان مى‏داند.، (Ibid) عقلى‏انديشان متاخر برخلاف اسلاف پوزيتيويستشان كه با شيفتگى نسبت‏به كاربردهاى عملى علوم جديد، رابطه تعاقبى ميان انواع معرفتهاى بشرى برقرار مى‏كردند، با تكيه بر معناكاوى اعمال و عقايد به ظاهر عجيب نظامهاى دينى، مدعى‏اند كه دين يك نظام نظرى «معنادار»، (Meaningful) است كه در عرض نظام علمى قرار مى‏گيرد و تنها در شكل از علوم پيشرفته متمايز مى‏شود.، (Ibid:35) به علاوه، آنان با تاسى به آراء لوى اشتراوس كه بر پيچيدگى مفهومى اسطوره‏ها و كاركردهاى بسيار مؤثر آن در جوامع ابتدايى تاكيد داشت، بر برداشتهاى نامتلائم كلاسيك‏ها نسبت‏به باور دينى بشر گذشته كه آن را ناشى از ذهنيت ابتدايى آنان مى‏دانستند، نقطه پايانى گذاردند.

رهيافت معرفتى به دين، به جز رويكرد «انديشه‏اى‏»، (Intellectualism) ،خود را در دو شاخه و «ساخت‏گرايى‏»، (Structuralism) نيز متجلى ساخته است. وجه تمايز اصلى ميان اين سه رويكرد، در نوع تركيبى است كه ميان التزام «تبيينى‏» و «تفسيرى‏» قضاياى دينى قائلند. در حالى‏كه رويكرد انديشه‏اى صرفا بر تبيينى بودن نمادهاى اسطوره‏اى و قضاياى دينى تاكيد دارد، نمادگرايى و ساخت‏گرايى بر ضرورت رمزگشايى و تفسير آنها اصرار مى‏ورزند. ساخت‏گرايان در گامى فراتر از نمادگرايان معتقدند كه ما از طريق تفسير معناى اسطوره‏اى نمادها در ميان يك گروه از مردم، تنها درصدد كشف اين‏كه آنها چگونه جهان را تبيين مى‏كنند، نيستيم; بلكه مى‏خواهيم از اين طريق، ساز و كار و مقولات ذهنى آنان را كه از دريچه آن دنيا را مى‏ديده‏اند، درك كنيم. (50) ، (Ibid:42-3)

غير عقل‏گرايان، (Nonrationalists)

در ذيل جريان گسترده غير عقل‏گرايى، چندين رهيافت متمايز قابل تشخيص است كه در دو ويژگى كلى با يكديگر مشتركند: نخست آن‏كه ميان عقل و دين، قائل به نوعى تنافر و در مواردى حتى تنافى‏اند. دوم اين‏كه عمدتا بر ابعاد غير معرفتى دين تاكيد مى‏نمايند. ما برحسب يك دسته‏بندى نسبتا بديع، اقسام متنوع قابل انتساب به اين جريان را برمى‏شمريم: