ايونس پريچارد (1965) دستهبندى خاصى از تبيينهاى ارائه شده از دين ترتيب داده است كه مىتواند مدخل مناسبى براى اين بحثباشد. او معتقد است كه مجموعه نظريههاى روانشناختى درباره دين را مىتوان به دو رويكرد «انديشهاى»، (Intellectualistic) و «عاطفى»، (Emotionalistic) تقسيم كرد و از هم باز شناخت. (46) در رهيافت معرفتى، دين اساسا يك مقوله انديشهاى براى تنوير و توضيح ابهامات بنيادين هستى و پاسخگويى به سؤالات اساسى بشر است. بسيارى از تحقيقات روانشناختى، مؤيد اين است كه بشر از خلا تبيين موضوعات و مسائل پيرامون خويش در خوف و نگرانى است و همواره در تلاش است تا به طريقى بر ابهام و سردرگمى خويش فايق آيد.، (McGuire, 1981) اعتقاد به «جاندار بودن اشياء»، ,(Fetishism) «احاطه شدن توسط ارواح»، (Animism) و باور به «وجود خدا يا خدايان»، (Polytheism/Monotheism) در واقع، حكم فلسفه و نظريهاى را داشتهاند كه به كار تفسير هستى و توجيه گردش كائنات مىآمدهاند و پاسخ خويش را به سؤالات مربوط به «چيستى» و «از كجايى» جهان مىدادهاند. انديشهگران اين رهيافت البته دين را چيزى فراتر از يك مكتب نظرى و نحله فلسفى مىدانند; ليكن از نظر آنان، جوهر اصلى دين و بخش عمده ادبيات و آموزههاى گرد آمده در اطراف ايده محورى آن، عقايد جهانشناسانه و انسانشناسانه است. دين براى غالب فلاسفه عقلىگرا در عصر روشنگرى به يك باور فلسفى درباره خلقت و نظم تقليل پيدا كرد و ابعاد غير معرفتى آن ناديده يا كاذب انگاشته شد. (47) به همين دليل است كه مشاهده مىشود بيشترين حجم آراء ايشان درباره دين، به مباحث مربوط به وجود و نقش خدا منحصر مىگردد. در اين رويكرد، «خدا» به مثابه فرضيهاى استبراى تفسير وجود كائنات و نظم جارى در آن و نه لزوما هستى مطلق و متعالى كه بايد از فرامين تشريعى و اخلاقىاش متابعت كرد و براى رستگار شدن، او را عاشقانه مورد پرستش قرار داد. البته عقلگرايان در تفاسير برهانى خويش راجع به خدا و دين از يك مسير واحد نرفتهاند و به نتيجه مشتركى نيز نرسيدهاند. اين جريان از گاليله، پاسكال (48) و دكارت، مؤمنان به كتاب مقدس و كليساى كاتوليك و نيوتن، پارساى معتقد به خداى فعال شروع مىشود و تا هويگنس و لايبنيتز، عالمان جسورى كه فعليت را از خداى خالق سلب كردند و او را تا حد يك «ساعتساز بزرگ» كه صنعش بىنياز از هر گونه دستكارى و دخالتبعدى است، ادامه مىيابد. هم عقلگرايان عصر روشنگرى از راههاى مختلف بر آن بود تا يك دين كاملا عقلانى و بىتكليف و تكلف را جايگزين اديان موجود، كه معتقد بودند حاوى عناصر خرافى است، نمايند. «دئيسم»، (Deism) به عنوان يك ايمان آزاد، غير وحيانى و فاقد شريعت، محصول غايى چنين رويكردى بود. از ميان جامعهشناسان كلاسيك، كنت و اسپنسر از جمله كسانىاند كه با رويكردى معرفتى به سراغ تبيين عقايد دينى در ميان مردمان ابتدايى رفتهاند. كنتبراساس نظريه مراحل سهگانه تحول معرفتبشرى، دين را متعلق به دوره «ربانى» حيات بشر مىداند كه نقش اصلى آن، ارائه تبيينى از واقعيات پيرامون بوده است. «جانگرايى»، «چندخدايى» و «وحدانيت» كه به عنوان صورتهاى بتدريج متكامل عقايد دينى در اين دوره شناخته شدهاند، در واقع تفاسير مختلفىاند كه بشر در مسير تحول معرفتى خويش از هستى و حوادث و مسائل پيرامون خويش ارائه نموده است و از اين جنبه يعنى تلاش معرفتى بشر هيچ تفاوتى با تبيين فلسفى در دوره «متافيزيكى» و تبيين علمى در دوره «پوزيتيويستى» ندارند.، (Hamilton,1995:21-27) اسپنسر نيز ابتناى اديان نخستين بر پايه اعتقاد به «ارواح» و «جادو» را يك تلاش معرفتى مىداند كه البته به علت محدوديتهاى شناختى بشر ابتدايى، بر توهمات و استنتاجات نادرست استوار گرديده است. تصويرى كه اسپنسر از اديان نخستين ارائه مىدهد، بيانگر تلاشهاى جستجوگرانه بشر براى فرونشاندن خلجانات ذهنى خويش است.، (Ibid)