غير عقلگرايان، (Nonrationalists) - تعریف دین و معضل تعدد نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
اگرچه تعاريف مبتنى بر جنبه معرفتى، بسيارى از اديان مناسكى ابتدايى را از دايره شمول خويش خارج مىسازد،، با اين حال اين نوع تعاريف در ميان مردمشناسان نيز كه به مطالعه مردمان ابتدايى پرداختهاند، رواج دارد. تايلر، مردمشناس انگليسى كه تلاشهايى را در جهت ريشهيابى عقايد دينى در جوامع ابتدايى و مراحل تحول آن به ثمر رسانده است، از جمله كسانى است كه از همين روزن به مقوله دين و دينباورى در ميان بشر ابتدايى نظر كرده است. «آنىميسم» كه از نظر تايلر نخستين صورت دين در حيات بشرى است، در واقع برداشت معرفتى انسانهاى اين دوره از واقعيات و تحولات پيرامون خويش است. تايلر در كتاب Primitive Culture (1871) ، تعريف موجزى از دين دارد كه همين برداشت را به نحو صريحترى بيان مىدارد: «دين يعنى اعتقاد به موجودات روحى.» (49) به بيان ديگر، دين يعنى اعتقاد به وجود ارواح.
جميز فريزر نيز با همان مبادى معرفتى كه كنت در نظريه تطورىاش به كار برده است، ترتيب ديگرى را براى توضيح تحول معرفتبشرى ارائه داده است; «جادو»، «دين» و «علم». او ريشه جادو و دين را كه به مراحل ابتدايىتر معرفتبشرى تعلق دارد، در «ناآگاهى» و نه در ماهيت «غيرعقلانى» آنها مىيابد. لوى برول با قبول مدعاى كنت در تعلق دين به دوره كودكى بشر، «تفكر ماقبل منطقى»، (Aelogica Thinking) بشر ابتدايى را موجد دين مىشناسد.، (Ringgren & Strom, 1967:xxvi)
به جز رويكرد بعضا منفى اين عقلىانديشان كلاسيك نسبتبه دين كه عمدتا تحت تاثير فضاى عصر روشنگرى شكل گرفته است، تلقى متفاهمترى نيز در اين رهيافت وجود دارد كه به دوره اخير تعلق دارد. از چهرههاى متاخر رهيافت انديشهاى به دين، اسكوروپسكى است. به عقيده او رهيافت انديشهاى، نظريهاى است درباره نظامهاى فرهنگى، خصوصا جنبههايى از اين نظامها كه ظاهرا نامانوس و غيرعقلانى به نظر مىرسند; مثل اسطورهها و مناسك. او معتقد است در صورتى كه اين اشكال نمادين، به طور صحيح درك شوند، واقعا غيرعقلانى نيستند; بلكه مصاديقى از انديشه و عمل عقلانى تجلىيافته در زمانى متفاوت و مبتنى بر نگرشى متفاوت، ولى به هر حال مرتبط با دنيا مىباشند.، (Lawson & Mc Cauley, 1990:33-4) رابين هورتون يكى ديگر از عقلىانديشان معاصر، اعتقاد به ارواح در اديان ابتدايى آفريقايى را به لحاظ نظرى با باورهاى علمى غربى به اتمهاى نامريى همسان مىداند.، (Ibid) عقلىانديشان متاخر برخلاف اسلاف پوزيتيويستشان كه با شيفتگى نسبتبه كاربردهاى عملى علوم جديد، رابطه تعاقبى ميان انواع معرفتهاى بشرى برقرار مىكردند، با تكيه بر معناكاوى اعمال و عقايد به ظاهر عجيب نظامهاى دينى، مدعىاند كه دين يك نظام نظرى «معنادار»، (Meaningful) است كه در عرض نظام علمى قرار مىگيرد و تنها در شكل از علوم پيشرفته متمايز مىشود.، (Ibid:35) به علاوه، آنان با تاسى به آراء لوى اشتراوس كه بر پيچيدگى مفهومى اسطورهها و كاركردهاى بسيار مؤثر آن در جوامع ابتدايى تاكيد داشت، بر برداشتهاى نامتلائم كلاسيكها نسبتبه باور دينى بشر گذشته كه آن را ناشى از ذهنيت ابتدايى آنان مىدانستند، نقطه پايانى گذاردند.
رهيافت معرفتى به دين، به جز رويكرد «انديشهاى»، (Intellectualism) ،خود را در دو شاخه و «ساختگرايى»، (Structuralism) نيز متجلى ساخته است. وجه تمايز اصلى ميان اين سه رويكرد، در نوع تركيبى است كه ميان التزام «تبيينى» و «تفسيرى» قضاياى دينى قائلند. در حالىكه رويكرد انديشهاى صرفا بر تبيينى بودن نمادهاى اسطورهاى و قضاياى دينى تاكيد دارد، نمادگرايى و ساختگرايى بر ضرورت رمزگشايى و تفسير آنها اصرار مىورزند. ساختگرايان در گامى فراتر از نمادگرايان معتقدند كه ما از طريق تفسير معناى اسطورهاى نمادها در ميان يك گروه از مردم، تنها درصدد كشف اينكه آنها چگونه جهان را تبيين مىكنند، نيستيم; بلكه مىخواهيم از اين طريق، ساز و كار و مقولات ذهنى آنان را كه از دريچه آن دنيا را مىديدهاند، درك كنيم. (50) ، (Ibid:42-3)
غير عقلگرايان، (Nonrationalists)
در ذيل جريان گسترده غير عقلگرايى، چندين رهيافت متمايز قابل تشخيص است كه در دو ويژگى كلى با يكديگر مشتركند: نخست آنكه ميان عقل و دين، قائل به نوعى تنافر و در مواردى حتى تنافىاند. دوم اينكه عمدتا بر ابعاد غير معرفتى دين تاكيد مىنمايند. ما برحسب يك دستهبندى نسبتا بديع، اقسام متنوع قابل انتساب به اين جريان را برمىشمريم: