بنابر تعبير دوركيمى، جوهر دين تمايزى است كه انسانها ميان امر «قدسى» و امر «عرفى» قائل مىشوند. بدين اعتبار، آن بخش از انديشه، رفتار، اشياء و اماكنى كه از نوعى تقدس برخوردارند، به حوزه دين متعلقند و صبغهاى دينى دارند و آنچه از اين «خيمه تقدس»، (The Sacred Canopy) (16) بيرون بماند، به حيات عرفى بشر تعلق دارد و از حيطه و شمول دين خارج است. انديشمندانى كه اين رويكرد را پذيرفتهاند، خواسته يا ناخواسته دچار نوعى جهانبينى دوآليستى گشتهاند. دوركيم مىگويد: حيات دينى و حيات دنيوى نمىتوانند در آن واحد با يكديگر جمع شوند و همزيستى داشته باشند. براى يك جامعه لازم است روزها يا دورههاى مشخصى فارغ از اشتغالات دنيوى، براى پرداختن به امور دينى داشته باشد. به عقيده او هيچ دين و هيچ جامعهاى وجود ندارد كه در آن، اين تجزى زمانى صورت نگرفته باشد. دوآليسم الياده با تمايزگذارى و «مطلقيت»، (Absolutness) كه بشر آن را به امور مقدس نسبت مىدهد، شكل گرفته است. او نيز همچون دوركيم به تجزى و گسستگى فضايى از منظر يك فرد دينى تاكيد مىكند و مىگويد: از نظر يك فرد دينى بعضى از اجزاء فضا، كيفا از اجزاء ديگر متمايزند، .(Roberts, 1990:4-6) البته در مقابل اين تلقى ثنوى از زمان و مكان، برداشتهاى ديگرى نيز وجود دارند كه بدون هيچگونه تمايزگذارى ميان اجزاء جهان، كل هستى را مقدس مىشمارند، .(Ibid) پيوند زدن ميان امر قدسى و دين حتمى از سوى مدعيان اصلى آن دوركيم، برگر و الياده نيزهيچگاه به معنى همترازى آن دو قلمداد نشده است. امر قدسى هنگامى در قالب دين متجلىمىگردد كه: 1. در اعتقاد و رفتار ظاهر گردد. 2. اعتقاد و رفتار قدسى، به نحوى قالب گرفته و در يك چارچوب مدون نظام يابد. 3. موجبات گرد آمدن و سازمانيابى مردمان، پيرامون اين اعتقاد و رفتار سازمانيافته فراهم آيد. ناميده است، ( Hammond, 1984:4) و هانرى هوبرت دين را به عنوان دستگاه اداره امور مقدس تعريف كرده است (ويلم/ گواهى، 1377:31). دين و كليسا، (Rel. & Church) هنگامى كه دين در اجتماع خاصى منزل گزيند و در حيات خصوصى و جمعى اعضاى آن به نحو آشكارى كه نتوان حضور آن را ناديده گرفت، ظاهر شود، تبديل به ساخت نهادينى گرديده است كه در فرهنگ غربى و سنت مسيحى از آن به «كليسا» تعبير مىشود. بر اين اساس، كليسا ديگر عنوانى براى مكان مقدسى كه در آن برخى از اعمال مناسكى صورت مىگيرد، نيست; بلكه مفهوم موسعى است كه در تعريف دوركيم از دين، چونان شاخصى براى تميز دين از جادو وارد شده است. كليسا در اين معنا، يك اجتماع واحد اخلاقى است (كوزر/ ثلاثى، 1370:198) كه مؤمنان را در سازمانى يكپارچه گرد هم مىآورد و باور و رفتار دينى آنان را در قالبى نهادمند تداوم مىبخشد و از اين طريق بقا و استمرار حيات اجتماعى را تضمين مىنمايد. بدين اعتبار، كليسا صورت «نهادينه شده دين» در اجتماع پيروان است كه بنابر گونهشناسى تروئلچ، تنها يكى از صورتهاى تجلى دين، و البته رايجترين و فراگيرترين آن، در جامعه است.