بیشترلیست موضوعات تعريف دين و معضل تعدد تعريف دين نزد متكلمان تعريف دين نزد تاريخنگاران تعريف دين نزد مردمشناسان تعريف دين نزد روانشناسان تعريف دين نزد جامعهشناسان تعريف دين نزد فيلسوفان تعريف دين از منظر پديدارشناسان 2) دين و مترادفهاى آن دين و مكتب، (Rel. & Ideology) دين و ايمان، (Rel. & Faith) دين و شريعت، (Rel. & Canon) دين و اخلاق، (Rel. & Ethic) دين و تقدس، (Rel. & Sacredness) دين و مذهب، (Rel. & Denomination) دين و الهيات، (Rel. & Theology) دين و ماوراءالطبيعه، (Rel. & Supernatural) 3) دين و مبادى تعريف تعريف «حداقل» يا «حداكثر» تعريف «اشتمالى» يا «حصرى» دين «حق» يا دين «محقق» «ريشه»، «ذات» يا «كاركرد» دين تعريف مبتنى بر «تجربه» يا مبتنى بر «تجلى» تعريف «فردى» يا «اجتماعى» از دين 4) رهيافتهاى نظرى در تعريف دين تحويلگرايى، (Reductionism) ديدگاه فرافكن، (Projectionism) نظريه افيونى دين، (Opium Theory) كاركردگرايى، (Functionalism) تعاريف كاركردى دين رهيافت معرفتى، (Cognitive) غير عقلگرايان، (Nonrationalists) لاادرىگران (51) ، (Agnosticists) عاطفهگرايان، (Emutionalists) نمادگرايان، (Symbolists) عملگرايان، (Behavioralists) وجودگرايان، (Existansialists) توضیحاتافزودن یادداشت جدید
1) حوزههاى دينپژوهى و مساله تعريف تلاش براى تعريف دين و تبيين ماهيت آن به طورى كه بتوان عرصه و حيطه آن را از ديگر بخشهاى حيات اجتماعى متمايز ساخت، اساسا يك رويكرد غربى است. اين تمايل زمانى در غرب قوت گرفت كه ميان «دين» از يك سو و «علم» و «سياست» از سوى ديگر، نقاش نظرى و دشمنى عملى جدى شد. از قرن نهم ميلادى بدينسو، منازعات ميان «ارباب كليسا» و «دانشمندان» بر سر دامنه شمول مدعيات و بين «پاپ» و «پادشاه» بر سر حوزه اقتدار، حاد شد و باعث گرديد كه بتدريج ماهيت دين و قلمرو آن مورد پرسش جدى اصحاب فكر از يكسو و ارباب قدرت از سوى ديگر قرار گيرد. تعاريفى كه از اين دوره به بعد از دين ارائه شده است، همگى سعى داشتهاند تا به دور از جنبههاى «اعتقادىكلامى» دين، بر تبيينهاى «فلسفىاجتماعى» آن استوار باشند. اوج شيوع چنين رويكردى نسبتبه دين، رنسانس و عصر روشنگرى است. انگيزههاى نهفته در پس تلاش و تمايل انديشمندان عصر روشنگرى براى بازنگرى در دين و باورهاى دينى، از جريان عمومى عقلگرايى جديد سرچشمه مىگرفت. اين رويكرد از تلاش براى شناساندن جوهر اصلى دين و تشخيص قلمرو آن، دو هدف زير را تعقيب مىكرد: 1. مشخص و متمايز نمودن حيطه عمل و حوزه جولان عقل و تجربه بشرى; 2. بازشناسى و زدودن پيرايههايى كه حقيقت دين را آلوده و آن را در مجراى ديگرى انداخته بود. علاوه بر شرايط فوق، دستاوردهاى حاصل از تحقيقات مردمشناسانه در ميان اقوام و ملل غير اروپايى، موجبات آشنايى با صورتهاى مختلفى از دين را پديد آورد و به دنبال خود، مطالعات فرهنگى و دينپژوهى را گسترش داد. سدههاى نوزده و بيست، دورانى است كه در حوزههاى جغرافيايى مختلف، به طور همزمان، توجه به سوى اين نوع مطالعات افزون گرديد. به جز مطالعات تطبيقى ميان اديان الهى كه در قالب مباحثات كلامىفلسفى در طول قرون گذشته ادامه داشت، و البته مربوط به «تاريخ اديان» بود كه همواره بخشى از تاريخ عمومى جوامع را به خود اختصاص مىداد، اولين آثار دينپژوهى به «مردم شناسان» تعلق دارد. مجموعه دستاوردهاى اين علوم متقدم است كه مواد خام لازم براى مطالعات بعدى در حوزههاى ديگر را فراهم آورده است. توجه و اهتمام «روان شناسى» و «جامعهشناسى»، كه آخرين رشتههاى علمى جدا شده از فلسفه و علوم پيش از خود مىباشند، به دين، به ادوار متاخرتر برمىگردد. آخرين حوزه مطالعات دينپژوهى، «فلسفه دين» است كه به رغم قدمت منظر و مبادى كهن، حوزه جديدى در اين نوع مطالعات محسوب مىشود. البته كسانى هم هستند كه به وجود حوزه جديدترى در اين مطالعات قائلند; از نظر آنها، «پديدارشناسى» نه يك رويكرد و منظر در فلسفه و جامعهشناسى، بلكه شاخه و رشته جديدى است در مطالعات دينپژوهى. به اعتقاد اينان، اگرچه پديدارشناسى به مثابه يك رهيافت نظرى و روششناختى در فلسفه ظهور كرد و در جامعهشناسى نشو و نما يافت، ليكن به علت تمايز بنيادى در نوع نگاه به پديدههاى ارزشى، خصوصا دين، به زودى در عرض مطالعات فيلسوفانه و جامعهشناسانه قرار گرفت و جايگاه مستقلى پيدا كرد. پديدارشناسى به سبب تاكيدش بر نگاه «همدلانه» به پديدههاى ارزشى، تا حد زيادى به يك مطالعه «درونى» و «مصداقى» از دين نزديك شده است. شايد همين ويژگى است كه باعث گرديده تا پديدارشناسى در قلمرو نخستين خويش نگنجد و حوزه مستقلى را در كنار جامعهشناسى و فلسفه، دستكم در مطالعات دينپژوهى، تشكيل دهد. (7) همچنانكه اشاره شد، جدى شدن مساله «تعريف دين» مسبوق به وقوع تحولاتى است در حوزه نظر، كه در قرن نوزده در غرب اتفاق افتاد و آثار آن در عرصه دين، رواج و رجحان مطالعات «برون دينى» بر رهيافتهاى كلامى بود. مردمشناسى دين، روانشناسى دين، جامعهشناسى دين و بالاخره فلسفه دين از آن دسته رشتههاى دينپژوهى به شمار مىروند كه از پى اين تغيير نظر كرد نسبتبه مقوله دين پديد آمدهاند. تا پيش از اين، تلاشهاى متفكران در ارائه تعريفى از دين، حاشيهاى و نادر است و معدود تعاريف ارائه شده نيز عمدتا صبغه كلامى دارند و از آنجا كه تعاريفشان تنها به يك مصداق از دين تعلق مىگرفت، فاقد ويژگى «شمول»، (Inclusivity) مىباشند. اين كه مساله «تعريف» در ميان رشتههاى دينپژوهى از چه جايگاهى برخوردار باشد و چقدر مورد اهتمام انديشمندان آن حوزه قرار گيرد، بستگى به اثر و وضع دو ويژگى معرفتشناختى در آن دانش دارد: