هر لفظ به لحاظ معنايى كه بر آن بار مىگردد و فحوايى كه از آن فهميده مىشود، در دسته مشخصى از واژههاى قريبالمعنا جاى مىگيرد و با مجموعه اصطلاحات معينى ارتباط پيدا مىكند. با اين كه الفاظ با مرادفهايشان همنشينند و در كاربردهاى عاميانه نيز با تسامح به جاى هم استعمال مىشوند، ولى غالبا حاوى تباينهاى قابل اعتنايى هستند كه نمىتوان آنها را در عبارتهاى دقيق علمى با همان تسامح به كار برد و با سهولتبه هم تبديل كرد. «دين» از چنين الفاظى است كه در عين دارا بودن معناى مشخص و ضيق، برحسب اعتبارهاى مختلف، معانى متفاوتى بر آن بار شده و بعضا، به خطا، با مفاهيمى متباين مترادف گرديده است. ما سعى داريم قبل از ورود به تعاريف دين، به منظور جلوگيرى از مغالطههاى معنايى و احتراز از ارتكاب خطاهاى مصطلح، خطوط منفصل آن را با اصطلاحات قرين و مترادف روشن نماييم; در مسير اين پالايش معنايى، در نهايتبه مفهوم روشن و خالصترى از دين خواهيم رسيد كه پايه مبنايى ما در مباحث آتى خواهد بود.
دين و مكتب، (Rel. & Ideology)
مكتب و مرام در فارسى، نزديكترين معادل براى Ideology (10) است. بدين اعتبار، نسبت ميان «دين» و «مكتب»، عموم و خصوص منوجه است. يعنى ممكن استبرخى از اديان كاملتر، نقش يك مكتب و مرام دنيوى را به عهده گيرند و كاركردهاى ايدئولوژيك بيابند; اما به طور قطع نمىتوان تماميتيك دين را در يك مكتب يا ايدئولوژى خلاصه كرد. (11) عدهاى با قائل شدن به توسع در معناى دين و يا با اغماض از برخى ويژگيهاى ذاتى آن، به بهانه جلوگيرى از بيرون ماندن تعدادى از مصاديق از دايره تعريف، راه را براى ورود انواع «شبهدين» باز گذاردهاند. اينان وجود بعضى قرابتهاى غير قابل ترديد ميان دين و ايدئولوژى را دليل بر همذات بودن اين دو گرفته و براى اثبات مدعاى خويش بر كاركردهاى مشترك آنها انگشت گذاردهاند: 1. توانايى «بسيج» و «تشكل» مواليان در راستاى نيل به اهداف واحد; 2. مطالبه «ثبات قدم»، «تقلا» و «تضحيه» در راه آرمان و عقيده; و 3. واداشتن پيروان به «احترامى توام با تقدس» براى «بنيانگذاران» و «حاملان» آن عقيده. چنانچه دين و ايدئولوژى را برحسب اين كه هر دو بر ابعاد «ارزشى» و «آرمانى» حيات انسانى تاكيد دارند، از يك جنس بدانيم، آنگاه فرآيند «عقلانى شدن»، ( Rationalization) ،«ايدئولوژىزدايى»، (Death of Ideology) ،«عرفى شدن»، (Secularization) و «تقدسزدايى»، (Desacralization) همه از يك مقوله خواهند بود. اما اگر دين و ايدئولوژى را برحسب اين كه يكى بر جنبههاى «ماوراءالطبيعى» هستى تاكيد و تكيه دارد و ديگرى اهداف «دنيوى» را دنبال مىكند، از يكديگر متمايز شماريم، آنگاه فرآيند عقلانى شدن مفهوم عامى است كه ايدئولوژىزدايى و عرفى شدن، دو شاخه منشعب و متمايز آن خواهند بود. به باور فلاسفه دين، تفاوت ميان دين و ايدئولوژى چنان ريشهاى و قابل اعتناست كه در صورت آشكار شدن، همسانيهاى آنان نيز به يكباره فرو مىريزد و هريك در بستر خويش معناى ديگرى مىيابد. آنچه دين را از ايدئولوژى جدا مىسازد و بر وسعت و دامنگيرى آن مىافزايد، افتراقى است كه ميان «غايات» اين دو وجود دارد. در حالى كه غايتالغايات ايدئولوژىها، «آبادى دنيا» براى كاميابى همانديشان است، اصولا دين، حتى اديان دنياپذير، نظر به «دنياى ديگر» دارند. C,J.A روش ديگرى را براى فرار از اين ابهام و تخليط پيشنهاد مىكند. او مىگويد براى اين منظور لازم است كه بر خصايص نوعى، (Typical) اديان مثل «اجراى مناسك عبادى» تاكيد نمود; هرچند كه ممكن است اين جنبه در بعضى از اديان نقش محورى نداشته باشد، .( Britannicana, Vol 26:509) ديگرانى هم بودهاند كه بر وجود «ايدههاى متعالى»، ( Transcendence) توام با «تقدس»، (Sacredness) و نگاه «غايتنگرانه»، (Ultimacy) در دين به عنوان وجوه اصلى تمايز دين از انواع مكاتب، (isms) تاكيد نمودهاند. (12) استارك و بيندبريج علاوه بر داشتن نگره «آن جهانى»، (Otherworldly) ،اعتقاد به «ماوراءالطبيعى»، (Supernatural) را به عنوان شاخص ذاتى و مميز دين معرفى كردهاند; هرچند كه يينگر به دليل وجود برخى اديان «غير ماوراءالطبيعهگرا»، ( Nonsupernaturalistic) با اين راى مخالفت كرده است، .(Roberts, 1990:9) رودلف اتو و آندريو گريلى عنصر جداكننده دين از شبه دين را «احساس هيبت»، (Feeling of awe) و نسبتبه امر مقدس ديدهاند، .(Ibid:6) برخى نيز فصل مفارق ميان اين دو مقوله قرين را در عنصر «ايمان» يافتهاند. از نظر آنان، «ايمان» حاوى جوهر خاصى است كه با ملحوظ داشتن معناى خالص و دقيقش، تنها به باورداشتهاى دينى تعلق مىگيرد و به كار بردن آن براى بيان وابستگيهاى مرامى و دلبستگيهاى عاطفى به آن از دقت كافى برخوردار نمىباشد. گيرتس مهمترين ويژگى مميز براى «دين» را «ايمان» مىداند و معتقد است كه دين با تمسك به ايمان تلاش مىكند آموزهها و فرمانهايش را به گونهاى حقيقى و يقينآور و به دور از رواداشتن هرگونه شك و ترديدى تثبيت نمايد و همين امر موجد قدرت تاثيرگذار دين در قياس با علم و انواع مكاتب شبهدين مىباشد، .(Hamiltion 1995:160)