«عملگرايان» يا «مناسكگرايان»، (Retualists) دسته ديگرى از دينپژوهانند كه مهمترين عنصر مميز دين را، نه ابعاد اعتقادى و معرفتى و نه جنبه عاطفى آن، بلكه وجه رفتارى و آيينى دين دانستهاند. البته سرسختترين عملگرايان نيز هرگز راه را به طور كامل بر ديگر ابعاد وجودى دين نبستهاند; بلكه در جستجوى عنصر جوهرى و سپردن نقش اصلى به آن، بعد مناسكى و رفتارى دين را مهمتر يافتهاند. آنان در عين حال اذعان مىنمايند كه برجستگى جنبه مناسكى، تنها به برخى از فرهنگهاى دينى تعلق دارد. چنانكه مارت يكى از دينپژوهان متمايل به اين گرايش مىگويد: در بسيارى از فرهنگها، آنقدر كه دين در رقص تجلى پيدا مىكند، در فكر و انديشه متجلى نمىشود.، ( Roberts, 1969:3) عملگرايان نوعا مقدم بودن «عقايد» بر «مناسك» را مورد ترديد قرار داده و معتقدند اين باورداشتها هستند كه متعاقب آنها پديد مىآيند و در واقع حكم دليلتراشى و توجيه مناسك را دارند. توصيه و تاكيد عملگرايان بر انجام مطالعات عميق بر روى نمونههاى مختلف مناسكى در اديان گوناگون، به دليل همين اصالت و اولويتى است كه براى عمل و افعال دينى نسبتبه ديگر ابعاد دين قائلند. سم جيل نيز در مطالعه اديان بومى آمريكا به اين نتيجه رسيده است كه: «اين نوع ايمان، عمدتا از طريق رقص، حركت و مناسك بيان مىگردد و موضوعات و مقولات دينى هرگز تخم تعصب و كلامىگرى را نمىپروراند.» او مدعى است كه مسيحيت راستين نيز چنين بوده است و بيش از آنكه بر عقايد و نگرشها مبتنى باشد، بر رفتار متمركز بوده است.، (Ibid:3-4) روآورى به جنبه رفتارى و مناسكى دين و مهم تلقى كردن اين نمود از ديندارى، سه سبب و زمينه متفاوت داشت: 1. تاثيرات ايده غيرمعرفتى كانت درباره دين. 2. آشنايى مردمشناسان با اديان مناسكى در جوامع بومى و ابتدايى. 3. تلاش كلاميان جديد براى بازگشتبه جوهر راستين و غير الهياتى مسيحيت. آلبرخت ريچل بنيانگذار الهيات عملى (61) مىگويد: دين با اين پرسش آغاز مىشود كه «چه بايد بكنم تا نجات يابم؟» (هوردرن/ ميكائيليان، 1368:42) از همين روست كه ريچل بر پايبندى به اخلاق عملى به عنوان نمودى از تجلى ايمان تاكيد مىنمايد.
وجودگرايان، (Existansialists)
رهيافت وجودى را از آن حيث كه بيش از «دانستن» اعتقادات، بر «زيستن» مؤمنانه تاكيد دارد، بايد در ذيل رهيافت «غيرعقلگرا» جاى داد. اگزيستانسياليسم چيزى فراتر از يك رهيافت نظرى است و بعضا ويژگيهاى يك مكتب با دو گرايش الهى و الحادى را داراست. كىيركگور چهره برجسته اين مكتب، به عنوان يك وجودگراى مسيحى، معتقد است كه انسان و خدا به مثابه تجليات «وجود»اند و نبايد همانند «اشياء» با آنان مواجه گرديد. مسير و روشى كه در علم جارى است و براساس آن تلاش مىشود كه با حقايق به طور «عينى» و «كلى» و به دور از هر گونه احساس و شور، مواجهه صورت گيرد، در دين ميسر نيست. او ضمن انكار درك حقايق به نحو غير شخصى و خنثى (غير عاطفى)، مدعى است كه هدف اصلى دين آن است كه انسان را به يك نوع زندگى خاص ملتزم سازد و به سوى سعادت ابدى و آرمانى بخواند. «شور و شوق» و «اراده» مورد نظر كى يركگور نه از طريق «آگاهى»، بلكه به واسطه «جهشهاى ايمان» در انسان مىشكفد و شكفتن ايمان در وجود انسان، نه تماما برحسب انتخاب و اختيار فرد مؤمن، بلكه در گرو جارى شدن فيض و عنايتخداوند است. مشرب دينى كىيركگور را به دليل بىاعتمادى به تفكر محض، بدبينى نسبتبه فلسفه و الهيات نظرى، و قائل شدن به تقابل ميان ايمان و برهان، با آراء اوريگنس و ترتوليانوس، از آباى كليساى قديم مقايسه كردهاند. اينان معتقدند كه بايد ايمان آورد و آزموده شد تا به حقيقت مسيحيت نايل گرديد. كگور نيز مىگويد: «وقتى «تعليم» را قبول مىكنيم و طبق آن زندگى مىنماييم و زندگى خود را براى آن به خطر مىاندازيم، در آن موقع حقيقت آن اثبات مىشود. ... اين همان استقبال خطر است و بدون اين كار غير ممكن استبتوانيم ايمان داشته باشيم.» (براون/ ميكائيليان، 1375:129)