لاادرىگرى دينى، الحاد و بىخدايى، (Atheism) نيست; بلكه نوعى شكاكيت و اقرار به عدم امكان فهم مقولات و گزارههاى دينى است. امانوئل كانت را به اعتبار غير عقلانى دانستن مابعدالطبيعه و برپا كردن ديوار بلند بيگانگى ميان دين و معرفت، سر منشا لاادرىگران دينى مىشناسند. او مدعى است كه چون معرفت، تنها به اشياء متحيز در زمان و مكان تعلق مىگيرد، پس نمىتوان مفاهيم و مقولات دينى را كه فرازمان و فرامكانند، با عنقاى معرفتشكار كرد. او ضمن رد تمامى تلاشهايى كه در راه پروراندن الهيات برهانى صورت گرفته است، بر اين نكته تاكيد مىورزد كه براى حلول ايمان در قلب، بايد عقل و شناخت را كنار زد. (52) شباهت ظاهرى اين مدعاى كانتبا آنچه به عنوان رويكردهاى عرفانى در ميان پيروان اديان مختلف شهرت يافته است و به طور مشخص با گرايش آگوستينى در مسيحيت، نبايد باعث گردد كه اين دو از يك جنس قلمداد شوند. آنها دو رويكرد متخالفند كه در يك تقاطع به هم رسيدهاند و نزديكىشان در اين نقطه، هيچ به معنى خاستگاه و منشا واحد و مسير و سرانجام مشترك آنها نيست. تلاش كانت در غير معرفتى خواندن جنس مقولات ماوراءالطبيعى، براى نجات و مصون داشتن يافتههاى عقلى از مداخلات ناخوشايند دين است و قصد امثال آگوستين، در امان نگهداشتن آموزه و ايمان دينى از تجرى و نكتهسنجيهاى عقل خودبنياد سبتبه باورداشتهاى دينى بوده است. اگرچه لاادرىگرى دينى با آراء كانت آغاز مىشود، اما گسترش آن با بسط باورهاى پوزيتيويستى است كه هر گزاره غير قابل رد و اثبات تجربى را «بىمعنا» مىداند. از نظر كانت، تماميت دين در اخلاق خلاصه مىشود و نياز مردم به داشتن سلوك اخلاقى است كه آنها را متوجه دين و خدا ساخته است. از اين رو در «دين اخلاقى كانت»، پرستش، الهيات، مناسك و كليسا جايى ندارند. (53) به جز كانت كسان ديگرى نيز بودهاند كه بىآنكه در زمره لاادرىگران دينى به شمار آيند بر جنبه صرفا اخلاقى دين پاى فشردهاند. هگل كسى است كه هدف و ذات تمامى مذاهب حقيقى از جمله مسيحيت را تربيت اخلاقى آدمى مىداند و همه آموزههاى خاصتر مسيحيت را نيز در راستاى تحقق همين هدف مىبيند. (هگل/پرهام، 1369:736) تاثير آراء كانتبر آلبرخت ريچل كه بر معناى ذاتا اخلاقى مفاهيم دينى تاكيد مىكند، به مراتب نمايانتر است. (الياده/خرمشاهى، 1374:8157)
عاطفهگرايان، (Emutionalists)
ايرادى كه كانتبر مساله امكان شناخت ماوراءالطبيعه وارد ساخت و باب عقل بشرى را به روى امور فراتر از طبيعيات و رياضيات مسدود نمود، باعث گرديد تا متفكرانى كه نگران از دست رفتن اعتبار و معنادارى دين بودند، در پى شالوده ديگرى براى استوار ساختن بناى بلند دين برآيند. با سلب جوهر شناختارى از دين و نفى زيرساخت معرفتى ايمان، بهترين انتخاب (اگر انتخابى در كار بوده باشد) بازگشتبه منزل و قرارگاه نخستين دين، يعنى قلب بود. به اعتقاد بسيارى، بازگرداندن دين و ايمان به جايگاه اولى و اصلى خويش، اتفاق محسنى بود كه بيش از هركس مرهون ترديدافكنيهاى كانت (54) ، روگردانى عقلگرايان و بالاخره بدگمانيهاى كاملا منفى پوزيتيويستها نسبتبه دين است. البته اين متفكران دينى و به اعتبارى، كلاميان جديد بودند كه از فضا و شرايط پديد آمده براى گسيختن از رويكرد «سن تومايى» و بازگشتبه مشرب «آگوستينى»، حداكثر استفاده را بردند. رويكرد «ديانت قلبى»، «ايمان شهودى» و «تجربه دينى»، سه گرايش به شدت متداخل و نزديك به هم هستند كه با وجود داشتن خاستگاه و مبادى مشترك در جريان عريض غيرعقلگرا و تاكيد بر جنبه فردى دين، تفاوتهايى نيز باهم دارند و هركدام شاخه متمايزى را در ارتباط با مقوله دين و تعريف آن پديد آوردهاند. ما ضمن مرورى بر اين سه رويكرد نسبتا متاخر و بيان برخى از وجوه تمايز آنها، نقطه تاكيد هريك را در تعريف دين نشان خواهيم داد. اراسموس را نخستين كسى مىشناسند كه چراغ هرگز خاموش نشده «ديانت قلبى» را در اوايل قرن شانزدهم مجددا فروزان كرد. او در كتاب مدح ديوانگى از اين نظريه كه بعدها در ميان پروتستانها رواج بيشترى يافت، دفاع نمود. اراسموس ضمن زايد خواندن الهيات، ديانتحقيقى را برخاسته از دل و نه مغز دانست. (راسل/دريابندرى، 1365:712) هگل، پل تيليش و كىيركگور را از مبلغان دين عاشقانه دانستهاند. هگل لازمه «ايمان عاشقانه» را وجود خدايى مىداند كه به جاى قهر و غضب، مانند خداى مسيحيتبر محبت و گذشت متكى باشد. تيليش رابطه عاشقانه ميان انسان و خدا را به مرحله سوم حيات بشرى، يعنى مرحله «خدافرمانى»، (Theonomy) كه از پى مراحل «ديگرفرمانى»، ( Heteronomy) و «خودفرمانى»، (Autonomy) مىآيد، احاله كرده است. كىيركگور نيز معتقد است كه انسان با گذر از دو «عالم حس» و «عالم عقل»، به «عالم عشق» رسيده است و اين همان مرحله «دينى» است كه از پس مراحل «زيبايىشناختى» و «اخلاقى» سر برآورده است. اصولا براى دين چهار جنبه برشمرده شده است: 1. عقيده دينى كه جنبه شناختى و معرفتى آن است; 2. مناسك دينى كه جنبه شعايرى و عبادتى دين است; 3. سازمان دينى كه جنبه اجتماعى و تعلق كليسايى آن است; 4. تجربه دينى كه جنبه معنوى و فردى دين به شمار مىرود. «تجربه دينى» به همه دلمشغوليهاى ذهنى و روحى فرد در ارتباط با ذات متعال و امور مقدس اشاره دارد; هرچند اين تجربه ذاتا شخصى و خصوصى، با متجلى شدن در ابعاد ديگر دين، جنبه جمعى نيز پيدا مىكند و البته ابعاد ديگر دين، يعنى بعد «معرفتى»، «مناسكى» و «اجتماعى» دين نيز بستر شكلگيرى همين تجربه دينى را مهيا مىسازند.