لاادرى‏گران (51) ، (Agnosticists) - تعریف دین و معضل تعدد نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تعریف دین و معضل تعدد - نسخه متنی

علی رضا شجاعی زند

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

لاادرى‏گران (51) ، (Agnosticists)

لاادرى‏گرى دينى، الحاد و بى‏خدايى، (Atheism) نيست; بلكه نوعى شكاكيت و اقرار به عدم امكان فهم مقولات و گزاره‏هاى دينى است. امانوئل كانت را به اعتبار غير عقلانى دانستن مابعدالطبيعه و برپا كردن ديوار بلند بيگانگى ميان دين و معرفت، سر منشا لاادرى‏گران دينى مى‏شناسند. او مدعى است كه چون معرفت، تنها به اشياء متحيز در زمان و مكان تعلق مى‏گيرد، پس نمى‏توان مفاهيم و مقولات دينى را كه فرازمان و فرامكانند، با عنقاى معرفت‏شكار كرد. او ضمن رد تمامى تلاشهايى كه در راه پروراندن الهيات برهانى صورت گرفته است، بر اين نكته تاكيد مى‏ورزد كه براى حلول ايمان در قلب، بايد عقل و شناخت را كنار زد. (52) شباهت ظاهرى اين مدعاى كانت‏با آنچه به عنوان رويكردهاى عرفانى در ميان پيروان اديان مختلف شهرت يافته است و به طور مشخص با گرايش آگوستينى در مسيحيت، نبايد باعث گردد كه اين دو از يك جنس قلمداد شوند. آنها دو رويكرد متخالفند كه در يك تقاطع به هم رسيده‏اند و نزديكى‏شان در اين نقطه، هيچ به معنى خاستگاه و منشا واحد و مسير و سرانجام مشترك آنها نيست. تلاش كانت در غير معرفتى خواندن جنس مقولات ماوراءالطبيعى، براى نجات و مصون داشتن يافته‏هاى عقلى از مداخلات ناخوشايند دين است و قصد امثال آگوستين، در امان نگه‏داشتن آموزه و ايمان دينى از تجرى و نكته‏سنجيهاى عقل خودبنياد سبت‏به باورداشتهاى دينى بوده است.

اگرچه لاادرى‏گرى دينى با آراء كانت آغاز مى‏شود، اما گسترش آن با بسط باورهاى پوزيتيويستى است كه هر گزاره غير قابل رد و اثبات تجربى را «بى‏معنا» مى‏داند. از نظر كانت، تماميت دين در اخلاق خلاصه مى‏شود و نياز مردم به داشتن سلوك اخلاقى است كه آنها را متوجه دين و خدا ساخته است. از اين رو در «دين اخلاقى كانت‏»، پرستش، الهيات، مناسك و كليسا جايى ندارند. (53) به جز كانت كسان ديگرى نيز بوده‏اند كه بى‏آن‏كه در زمره لاادرى‏گران دينى به شمار آيند بر جنبه صرفا اخلاقى دين پاى فشرده‏اند. هگل كسى است كه هدف و ذات تمامى مذاهب حقيقى از جمله مسيحيت را تربيت اخلاقى آدمى مى‏داند و همه آموزه‏هاى خاص‏تر مسيحيت را نيز در راستاى تحقق همين هدف مى‏بيند. (هگل/پرهام، 1369:736) تاثير آراء كانت‏بر آلبرخت ريچل كه بر معناى ذاتا اخلاقى مفاهيم دينى تاكيد مى‏كند، به مراتب نمايان‏تر است. (الياده/خرمشاهى، 1374:8157)

عاطفه‏گرايان، (Emutionalists)

ايرادى كه كانت‏بر مساله امكان شناخت ماوراءالطبيعه وارد ساخت و باب عقل بشرى را به روى امور فراتر از طبيعيات و رياضيات مسدود نمود، باعث گرديد تا متفكرانى كه نگران از دست رفتن اعتبار و معنادارى دين بودند، در پى شالوده ديگرى براى استوار ساختن بناى بلند دين برآيند.

با سلب جوهر شناختارى از دين و نفى زيرساخت معرفتى ايمان، بهترين انتخاب (اگر انتخابى در كار بوده باشد) بازگشت‏به منزل و قرارگاه نخستين دين، يعنى قلب بود. به اعتقاد بسيارى، بازگرداندن دين و ايمان به جايگاه اولى و اصلى خويش، اتفاق محسنى بود كه بيش از هركس مرهون ترديدافكنيهاى كانت (54) ، روگردانى عقل‏گرايان و بالاخره بدگمانيهاى كاملا منفى پوزيتيويست‏ها نسبت‏به دين است. البته اين متفكران دينى و به اعتبارى، كلاميان جديد بودند كه از فضا و شرايط پديد آمده براى گسيختن از رويكرد «سن تومايى‏» و بازگشت‏به مشرب «آگوستينى‏»، حداكثر استفاده را بردند.

رويكرد «ديانت قلبى‏»، «ايمان شهودى‏» و «تجربه دينى‏»، سه گرايش به شدت متداخل و نزديك به هم هستند كه با وجود داشتن خاستگاه و مبادى مشترك در جريان عريض غيرعقل‏گرا و تاكيد بر جنبه فردى دين، تفاوتهايى نيز باهم دارند و هركدام شاخه متمايزى را در ارتباط با مقوله دين و تعريف آن پديد آورده‏اند. ما ضمن مرورى بر اين سه رويكرد نسبتا متاخر و بيان برخى از وجوه تمايز آنها، نقطه تاكيد هريك را در تعريف دين نشان خواهيم داد.

اراسموس را نخستين كسى مى‏شناسند كه چراغ هرگز خاموش نشده «ديانت قلبى‏» را در اوايل قرن شانزدهم مجددا فروزان كرد. او در كتاب مدح ديوانگى از اين نظريه كه بعدها در ميان پروتستان‏ها رواج بيشترى يافت، دفاع نمود. اراسموس ضمن زايد خواندن الهيات، ديانت‏حقيقى را برخاسته از دل و نه مغز دانست. (راسل/دريابندرى، 1365:712)

هگل، پل تيليش و كى‏يركگور را از مبلغان دين عاشقانه دانسته‏اند. هگل لازمه «ايمان عاشقانه‏» را وجود خدايى مى‏داند كه به جاى قهر و غضب، مانند خداى مسيحيت‏بر محبت و گذشت متكى باشد. تيليش رابطه عاشقانه ميان انسان و خدا را به مرحله سوم حيات بشرى، يعنى مرحله «خدافرمانى‏»، (Theonomy) كه از پى مراحل «ديگرفرمانى‏»، ( Heteronomy) و «خودفرمانى‏»، (Autonomy) مى‏آيد، احاله كرده است. كى‏يركگور نيز معتقد است كه انسان با گذر از دو «عالم حس‏» و «عالم عقل‏»، به «عالم عشق‏» رسيده است و اين همان مرحله «دينى‏» است كه از پس مراحل «زيبايى‏شناختى‏» و «اخلاقى‏» سر برآورده است.

اصولا براى دين چهار جنبه برشمرده شده است:

1. عقيده دينى كه جنبه شناختى و معرفتى آن است;

2. مناسك دينى كه جنبه شعايرى و عبادتى دين است;

3. سازمان دينى كه جنبه اجتماعى و تعلق كليسايى آن است;

4. تجربه دينى كه جنبه معنوى و فردى دين به شمار مى‏رود.

«تجربه دينى‏» به همه دلمشغوليهاى ذهنى و روحى فرد در ارتباط با ذات متعال و امور مقدس اشاره دارد; هرچند اين تجربه ذاتا شخصى و خصوصى، با متجلى شدن در ابعاد ديگر دين، جنبه جمعى نيز پيدا مى‏كند و البته ابعاد ديگر دين، يعنى بعد «معرفتى‏»، «مناسكى‏» و «اجتماعى‏» دين نيز بستر شكل‏گيرى همين تجربه دينى را مهيا مى‏سازند.

/ 29