در مطالعات تاريخى دين، مساله تعريف دين جايگاه محرز و مشخصى ندارد. اين نوع مطالعات، سير وقايع و حوادث در اجتماع پيروان و جريان تحولات فرهنگى، اجتماعى و سياسى پيرامون يك باور و گرايش جمعى را از نگاه يك ناظر بيرونى بررسى و گزارش مىكند. اين كه مطالعه كدام پديده در دل تاريخ، عنوان «تاريخ دين» را پيدا مىكند، برحسب تعريفى است كه مورخ از دين دارد و در عين حال، بسته به اهميتى است كه براى آن قائل است. اگر بر چنين گزينشى شاخصها و معيارهايى حاكم باشد، به جهت اتكاى بر تشخيص مبتنى بر سليقه و گرايشهاى مورخ، غير قابل تعميم است و از اين رو، هيچ استنباطى از آن براى «تعريف دين» نزد مورخان جايز نيست. البته اين مدعا منكر آن نيست كه علاوه بر «موضوع»، «مصداق» و «دامنه » يك مطالعه تاريخى نيز، اعم از تطبيقى يا موردى، نزد تاريخنگار مشخص و از پيش تعيين شده است.
تعريف دين نزد مردمشناسان
مردمشناسان اگرچه پيشگام مطالعات دينپژوهىاند، هيچگاه كار خويش را با «تعريف دين» آغاز نكردهاند. جدى شدن مساله تعريف دين در ذهنيت دينپژوهان، خود در واقع پيامد و نتيجه مطالعات مردمشناسى است، نه مطلع و مقدمه آن. انبوهى و تنوع گزارشهاى اين پويشگران فرهنگى در كشف و انتقال باورها و عقايد و آداب و مناسك مردمان ابتدايى و معرفى اشياء، مكانها و زمانهاى مقدس در اقوام مختلف باعث گرديد تا نسل دوم دينپژوهان كه عمدتا از ميان جامعهشناسان برخاستند، با اين پرسش بنيادى مواجه شوند كه اساسا «دين چيست؟» و شاخههاى تشخيص و تميز «دين» از سنن، فولكلور، عرف و مقررات قومى و مرامهاى سياسى و اجتماعى كدام است؟ تلاش مردمشناسى بيش از آن كه در مساله «تعريف دين» متوقف بماند، در راه كشف «ريشه»هاى آن در ميان اجتماعات نخستين و شناسايى مراحل «تحول» آن در طول تاريخ بشر، صرف شده است و طبعا در اين راه، صورتهاى مختلفى از گرايشهاى قدسى انسانها را به عنوان «دين» معرفى كرده است.
تعريف دين نزد روانشناسان
روانشناسى از دو جهتبه حوزه مباحث دينپژوهى وارد شده است: يكى در تلاش براى پاسخ گفتن به پرسش «ريشه دين» و «منشا ديندارى»، و ديگرى در بررسى «آثار و تبعات ديندارى» در شكلدهى به احساسات و عواطف فردى و در متمايز ساختن سنخهاى شخصيتى و همچنين تاثيرى كه ايمان دينى بر سلوك و رفتار فردى بر جاى مىگذارد. روانشناسان دين بنا بر مقتضاى سرفصلهاى مورد مطالعه خويش، طبعا نمىتوانند از كنار مساله تعريف دين بىتفاوت بگذرند; اگرچه توقف و مكث جامعهشناسان و فيلسوفان دين در اين بحث، طولانىتر و مبسوطتر از آنان است.
تعريف دين نزد جامعهشناسان
پارسونز مىگويد: مساله «تعريف دين» نقش مهمى در توسعه جامعهشناسى دين داشته است. شايد بتوان گفت كه جامعهشناسى دين حاصل تلاشهاى اوليهاى است كه به منظور تعريف موضوع دين صورت گرفته است، .(Turner, 1983:39) جامعهشناسان دين، در مقايسه با متفكرانى كه در ديگر رشتهها به مطالعه دين اشتغال دارند، اهتمام بيشترى را صرف تعريف دين كردهاند. هرچند اين مساله در ديگر حوزههاى دينپژوهى نيز مورد توجه بوده است، اما تنها در مطالعات جامعهشناختى دين است كه از اهميتى اصلى و جايگاهى محورى برخوردار بوده و ادبيات درخور توجهى پيرامون آن گرد آمده است. نقاش نظرى جامعهشناسان و فيلسوفان بر سر «تعريف دين»، رويكردهاى مختلف «عقلگرا»، «شهودى»، «كاركردى»، «تحويلگرا»، «پديدارى» و «وجودى» را شكل داده و مناظرات و مجادلات نظرى فراوانى را دامن زده است. رابرتسون مىگويد كه چون تلاشهاى جامعهشناسان براى دستيابى به يك تعريف واحد و مشترك از دين، تا دهه پنجاه به جايى نرسيد، كسانى مثل لنسكى و گلاك به منظور رفع مشكل در تحقيقات تجربى و كاربردهاى عملى به سمت مشخص نمودن ابعاد «ديندارى»، (Religiosity) تمايل پيدا كردند.، .( Robertson, 1970:51)