تفاوت ديگرى كه ميان علوم متكفل مطالعات دينپژوهى وجود دارد و آنها را در دو دسته متمايز، برحسب نگاه بيرونى و درونى به دين، از هم جدا مىسازد، در ابتناى تعريف بر دين «حق» يا دين «محقق» ظاهر مىشود. تعريف دين از منظر يك كلامى كه نگاهى درونى به موضوع مورد مطالعه خويش دارد، علاوه بر متكى و مقيد بودن به يك دين خاص، بر صورتى از آن دين استوار است كه نزد معتقدان به عنوان چهره حقيقى و راستين آن شناخته مىشود. تعريفى كه يك كلامى از دين به طور كلى و يا از يك دين خاص ارائه مىدهد، همواره با آنچه در واقع و در تاريخ آن دين محقق شده است، فاصلهاى بسيار دارد. فاصله هميشگى ميان «حقيقت» تا «واقعيت» دين نهتنها از ناهمراهيهاى محيطى و ناتوانيهاى بشر در تحقق كامل انديشه و آرمانهاى خويش ناشى مىگردد، بلكه حفظ عمدى و آگاهانه اين فراق و فاصله، به علاوه، از يك اراده سنجيده به منظور تقويت انگيزه تلاش و ترغيب مواليان به مجاهدت در راه كمال دين برمىخيزد كه نتيجه تبعى آن، استعلاى فردى و اجتماعى پيروان آن دين مىباشد; به همين دليل است كه همواره تمايل آگاهانهاى در بين كلاميان براى ارائه تعريفى مبتنى بر حقيقت دين وجود داشته و دارد. اين در حالى است كه ديگر عالمان دينپژوه كه از موضع بيرونى به دين نظر كردهاند، ضمن احتراز از ورود به بحثها و مجادلات مربوط به درستى و حقانيت دين، عمدتا به دين محقق متوجه بودهاند و تمامى همشان بر اين قرار داشته است كه در مقام تعريف، آنچه را كه در واقع تاريخى و گستره اجتماعات بشرى به عنوان دين شناخته شده است نشانه گيرند و به چنگ آورند. اين مشى، يعنى ابتناى تعريف بر دين محقق، مشرب مورخان، مردمشناسان، روانشناسان و جامعهشناسان است; در حالى كه فيلسوفان دين را بايد در جايگاهى در ميانه تعاريف كلامى از دين حق و تعاريف غير كلامى از دين محقق نشاند. هرچند تعاريف فيلسوفان از دين، موضع جانبدارانه و مقيد كلاميان را ندارد، در عين حال مبتنى بر تجلى تاريخى اديان هم نيست. بلكه مدعيات مواليان درباره دين حقيقى را نيز در كشف از «حقيقت دين» در نظر مىگيرد. در ميان تعاريف جامعهشناسان، تعريف رهيافت «وجودى» از دين در ابتناى بر صورت محقق، صراحت و تاكيد بيشترى دارد; تا جايى كه گفته مىشود فرض اصلى طرفداران اين رهيافت، مبتنى بر اين عقيده است كه تحقيق معتبر و اصولى درباره معنا و حقيقت پديده دين تنها هنگامى ميسر است كه دين، خود را به عنوان يك نهاد زنده و ماندگار در زندگى بشر تثبيت كرده باشد; نه اين كه صرفا به عنوان يك انديشه انتزاعى يا گونهاى از نظام حقوقى يا اخلاقى مطرح شود (همتى 1375).
«ريشه»، «ذات» يا «كاركرد» دين
بخشى از علل بروز تعدد در تعريف دين، ناشى از تنوع در مبادى و تفاوت در مدخل ورود دينپژوهان به موضوع دين است. مردمشناسان و معدود جامعهشناسانى كه در بحث از دين، به بررسى «ريشه» دين و منشا دينباورى پرداختهاند، طبعا تعريف خويش را بر همين جنبه استوار ساختهاند. اين دسته از تعاريف، به ناگزير، از تعاريف كسانى كه به دستيابى بر «ذات» دين اهتمام داشته و يا بر «كاركرد»هاى آن تامل و تاكيد نمودهاند، مجزا مىگردد; به نحوى كه اساسا امكان هرگونه مقارنه و قياس را در ترجيح يكى بر ديگرى محال مىسازد. مك گوئر در كتاب Religion: The Social Context دو دسته از تعاريف دين را از هم متمايز ساخته و آنها را تعريف «ذاتى»، (Substantive def.) و تعريف «كاركردى»، ( Functional def.) ناميده است، .(McGuire 1981:4-7) او مىگويد تعاريف ذاتى يا جوهرى، به «چيستى» دين نظر دارند، در حالى كه تعاريف كاركردى به آثار و تبعات فردى و اجتماعى آن توجه مىنمايند. امتياز تعاريف جوهرى بر تعاريف كاركردى اين است كه مشخصتر و معرفترند و ذات و محتواى دين را بهتر نمايان مىسازند; بنابراين از طريق اين تعاريف، سهلتر مىتوان دين را از غير دين و شبه دين متمايز ساخت. البته همين امتياز، خود موجد نقيصه ديگرى در اين نوع تعاريف است و آن اين كه اين قبيل تعاريف در قياس با تعاريف كاركردى دين، از بستر دينىفرهنگى شخص تعريفكننده بيشتر تاثير مىپذيرد. از اين روست كه تعاريف جوهرى متفكران غربى، عمدتا بر دين مسيحىغربى منطبق شده است و برخى از آنها تنها يك دين خاص را شامل مىگردد. واضح است كه در تعاريف به اصطلاح جوهرى، به دليل دشوارى كشف ماهيت و ذات پديدهاى مثل دين، صرفا به شناسايى خصوصيات «نوعى» به جاى «ذاتيات» آن اكتفا شود; پس در واقع، تعريف ذاتى دين را بايد مدعايى بدون مصداق دانست. (24) در تعاريف «نوعى» چون سعى مىشود كه بر فصول مشتركى دست گذارند تا مصاديق هرچه بيشترى را در برگيرد، به شموليتى به مراتب فراتر از تعاريف جوهرى دين (به فرض وجود) دست پيدا مىكنند; پس، از اين جنبه، در ميانه تعريف «جوهرى» و تعريف «كاركردى» قرار مىگيرند. تعاريف «كاركردى» كه عمدتا توجه جامعهشناسان و تا حدى روان شناسان اجتماعى را به خود جلب كرده است، در پى پاسخگويى به اين پرسش است كه: اساسا دين داراى چه كاركردهاى فردى و اجتماعى است؟ آن قدر كه نتايج و آثار باور و رفتار دينى براى رهيافت كاركردى اهميت دارد، ريشه و منشا دين و حقيقت و حقانيت (25) آن اهميت ندارد و توجهى را در اين گروه برنمىانگيزد. مكگوئر از اين جهت تعريف كاركردى را در مقابل تعريف جوهرى دين نشانده است كه: 1. تعريف جوهرى به نوعى بر گزارش «دينداران» استوار است، در حالى كه تعريف كاركردى از گزارش «ناظران» حاصل مىآيد و تا حد زيادى نسبتبه تلقى و مدعاى دينداران از اغراض و انگيزههاى خود بىاعتنا و بلكه بدگمان است;