تا بدينجا به سه دسته از عوامل تنوع بخش در تعريف دين پرداخته شد. نخست تاثير حوزههاى مختلف دينپژوهى و منظرهاى متفاوت مطالعه بر تنوع پيدا كردن تعاريف و سپس اثر كمدقتيهاى رايج در تميزگذارى روشن ميان دين و مفاهيم مترادف و نزديك كه سهوا موجب بروز معضل تعدد مىگردد و بالاخره توجه دادن به عامل اتخاذ مبادى و مقاصد مختلف در تعريف كه مىتوانند قالبهاى گونهگونى را براى ابتناى يك تعريف عرضه نمايند. اينك و در بخش پايانى اين بررسى، به مهمترين عامل ايجاد تنوع و تعدد در تعريف دين، يعنى «رهيافتهاى نظرى» اشاره مىشود. همچنان كه در مطلع مقال نيز اشاره گرديد، نسبت ميان «تعريف» و «تبيين نظرى» يك موضوع چنان وثيق و محرز است كه با واكاوى دقيق، براحتى مىتوان از يكى به ديگرى رسيد. هرچند كه شرط نخست راهيابى انديشههاى مختلف به يكديگر و ممكن شدن تضارب و چالش، وجود مفاهيم و مبادى مشترك و تعريف متفقعليه درباره يك موضوع مىباشد; با اين حال، تعاريف ارائه شده از دين به شدت تفريدى و غيرقابل امتثال و پذيرش همگانى است و صبغه پررنگى از رويكرد ويژه و اختصاصى تعريفكننده را با خود دارد. در اين بخش تلاش شده است تا با مرورى بر مهمترين رهيافتهاى نظرى مطرح و شناخته شده در مطالعات دينپژوهى، نقطه تاكيد و تمركز هريك را كه باعث متمايز شدن مسير از سرآغاز تعريف تا نهايت تبيين گرديده است، كشف و معرفى نماييم.
تحويلگرايى، (Reductionism)
«تحويلگرايى» يكى از گرايشهاى شايع در تعريف و تبيين پديدههاى پيچيدهتر اجتماعى و فرهنگى است. در اين رهيافت اين تمايل وجود دارد كه موضوع موردنظر، نه به مثابه يك پديده اصيل و قابل توجه، بلكه به عنوان تجلى و تظاهرى از عوامل بنيادى و شناختهشدهتر نزد عالمان قلمداد گردد; لذا در تعريف و تبيين چنين پديدههايى، تلاش مىشود تا با كنار زدن لايههاى رويين و صورت ظاهرى پديده مورد مطالعه، به كنه و بنيان آنكه ريشه در پديدههاى ديگرى دارد، دستيافت و رابطه نهفته ميان آن «جذور» و اين «شاخسار» مكشوف گردد. از همين رو، مشرب تحويلگرايى در بحث از دين سعى دارد باور دينى را از طريق ارجاع به مبادى غيردينى مانند «وضع روانى افراد»، «مقتضيات اجتماعى»، «شرايط اقتصادى» و «مناسبات قدرت» و غيره تبيين نمايد. (28) تعاريف تحويلگرايانه از دين را به دوره آغازين مطالعات دينپژوهى در غرب، كه به شدت متاثر از انديشههاى «پوزيتيويستى» است، نسبت مىدهند. از آنجا كه نگره اثباتى هيچگونه اصالت و اعتبارى براى تعلقات لاهوتى بشر قائل نبود و بر پايه مفروضات خشك «سيانتيستى»، هرگونه گرايش دينى را نوعى انحراف و رجعتبه مرحله «كودكى بشر» مىدانست، در بررسى چرايى و چگونگى دوام و رواج باور دينى در مرحله اثباتى حيات بشر، به مثابه يك پديده نامتعارف و مرضى، به جستجوى اسباب به وجودآورنده آن در مبادى و منابع ديگر برخاست.