جايگاه و اهميت تعريف دين نزد فيلسوفان دين داراى همان موقعيتى است كه نزد جامعهشناسان دين دارد. تعريف دين از جمله مباحثى است كه جامعهشناسان و فيلسوفان دين را به هم نزديك، بلكه شبيه مىسازد. همچنان كه اشاره شد، ضرورت اهتمام به اين سرفصل در مطلع ورود به مباحث تخصصىتر در هر رشته، از آنجا ناشى مىگردد كه مدعى و مخاطب بايد در اين كه چه پديدهاى را مورد مطالعه و ارزيابى خويش قرار مىدهند، به اتفاق و همزبانى برسند; و اين حاصل نمىگردد جز از طريق تفاهم بر سر يك تعريف جامع و مانع از موضوع مورد بررسى. (9) از اين جهت «جامعهشناسى دين» و «فلسفه دين» هر دو به يك ميزان، نيازمند «انفتاح به تعريف» مىباشند. به علاوه براى فيلسوف دين، ارائه تعريفى از دين در آغاز بحث، يك پيششرط ناگزير است; چرا كه در برخى از مباحث چون «قلمرو دين»، «انتظار از دين» و «معرفتشناسى دينى»، گريزى از پىريزى برهانها بر اصول موضوعه برگرفته از تعريف دين نيست. از اين رو، مىبينيم كه در پشت تعاريف متعدد ارائه شده از دين، يا يك روانشناس نشسته استيا يك جامعهشناس و يا يك فيلسوف دين.
تعريف دين از منظر پديدارشناسان
پديدارشناس به يك اعتبار، واجد موضع و منظرى «بيرونى» است; چرا كه هيچ تمايلى براى بررسى صدق و كذب گزارههاى دينى، و هيچ قصدى براى داورى و رجحانگذارى يك دين بر ديگرى در سر ندارد و در عين حال، به دليل تلاش براى دستيابى به يك معرفت «همدلانه» و ارائه توصيفى «بىطرفانه» از اين پديده، به ميزان زيادى به نگاه «درونى» نزديك مىشود. توجيه پديدارشناس در دستيازيدن به اين رويكرد توامان، تقويت «بىطرفى» و بالا بردن امكان شناخت هرچه حقيقىتر از واقعيتهاى ارزشى است. از اين رو نبايد برخى شباهتهاى ظاهرى باعثشود تا رهيافتيا روش پديدارشناسانه با رويكردهاى كلامى همسان قلمداد گردد. وجه مميز بارز اين ديدگاه آن است كه اصولا پديدارشناسان به پديدهها در مقام «تحقق» نظر دارند و نه همچون كلاميان، در موضع «حقيقت». آنچه اين منظر را از ديگر حوزههاى دينپژوهى متمايز مىسازد، مقصد غايى آن است. يعنى در حالى كه هدف نهايى روانشناس، جامعهشناس، فيلسوف دين و حتى مردمشناس، پس از شتسر گذاردن ابهامهاى مربوط به «چيستى» دين، تبيين «از كجايى»، «چرايى» و «چه كارگى» آن است; ارائه توصيفى دقيق و بىطرفانه و رسيدن به دركى همدلانه از يك ايمان و رفتار مؤمنانه، هدف نهايى يك پديدارشناس است. و همين ويژگى است كه او را به تاريخشناس اديان نزديك مىسازد; با حفظ اين تفاوت مهم كه تاريخنگار از چشم و زبان «ناظر» به مشاهده و توصيف مىنشيند و پديدارشناس از زبان و احساس «بازيگر». از آنجا كه بنا نداريم در بحث رهيافتها در بخش چهارم، بازگشت و مرور مجددى بر پديدارشناسى به مثابه يك رهيافت داشته باشيم، جا دارد در همين بخش به نمونهاى از نوع تعاريف مندرج در ذيل رويكردهاى پديدارشناسانه از دين اشارهاى بنماييم. ويلفرد كانتول اسميت از جمله كسانى است كه با به كار بردن اصطلاح «دين» به عنوان يك مفهوم «عام»، (Generic) براى معرفى و نشان دادن تمامى صورتهاى متفاوت «خداترسى» در فرهنگهاى مختلف بشرى مخالف است. او معتقد است كه به كارگيرى اين اصطلاح «شىءوارهشده»، (Reified) مستلزم در اختيار داشتن يك چارچوب نظرى فراگير است; در حالى كه مقوله دين مبهمتر و متنوعتر از آن است كه براحتى، به گنجيدن در چنين قالبى تن در دهد. از اين رو، وى با طرد كامل تعاريف عام، به يك مفهوم «خود ارجاعى»، (Self Refrential) كه توسط معتقدان و اعضاى هر فرهنگ عملا از دين عرضه مىگردد، اكتفا مىكند، .(Wilson & Slavens, 1982: 5-6)