دين و ايمان، (Rel. & Faith) - تعریف دین و معضل تعدد نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تعریف دین و معضل تعدد - نسخه متنی

علی رضا شجاعی زند

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

دين و ايمان، (Rel. & Faith)

«ايمان‏»، حلول «دين‏» در ضمير شخصى افراد است. برخلاف جنبه خصوصى ايمان، دين جز در اجتماع تجلى نمى‏يابد. يينگر مى‏گويد تنها در مناسبات اجتماعى است كه بسيارى از ابعاد مهم دين محقق مى‏شود، .(Roberts 1990:8) بنابراين، اگرچه باورهاى شخصى ممكن است‏برخى از عناصر و كاركردهاى دين، مثل «معنابخشى‏» به حيات، را دارا باشند، ولى به جهت اين كه فاقد ابعاد اجتماعى‏اند و يا جنبه اجتماعى‏شان ضعيف است، دين محسوب نمى‏شوند. برهمين پايه، نيبر دين را اجتماع مردمى تعريف كرده است كه داراى يك ايمان مشترك باشند، .(Ibid) به علاوه، بايد توجه داشت كه گرچه ايمان، حيزى ضرورى و انحصارى براى دين است، اما آنچه دين را صورتى اجتماعى مى‏بخشد و ايمان را متجلى مى‏سازد، عناصر ديگر حيات دينى است.

كارل بارت نيز در تميز ميان دين و ايمان با بيانى كلامى، قريب به همين راى را اظهار مى‏دارد; او مى‏گويد: دين عبارت است از جستجوى انسان براى رسيدن به خدا; جستجويى كه هميشه به يافتن خدايى منتهى مى‏شود كه مطابق ميل انسان است; اما ايمان مكاشفه خداست. به همين دليل است كه در برابر «جمعى‏» بودن دين، ايمان و مكاشفه، امرى كاملا «شخصى‏» مى‏باشد (هوردرن/ ميكائليان، 1368:111). وبر نيز ايمان را معرفتى از سنخ ديگر مى‏داند كه مبتنى بر قبول بى‏قيد و شرط حقايق وحيانى است. بدين اعتبار، ايمان نوعى خودسپارى به مشيت و احسان الهى است، بى‏آن‏كه به حجيتهاى عقلانى و اثباتى براى اين اتكال ضرورتا نيازى باشد (فروند/نيك‏گهر، 1362: 204).

در واقع وبر بر اين اساس، براى رسيدن به درك روشن‏ترى از نسبت ميان دين و ايمان، بايد بر وجوه مميز دو جزء تشكيل‏دهنده دين، يعنى «ايمان‏» و «شريعت‏»، وقوف يافت و ابرام كرد. در يك مقارنه سريع ميان ايمان و شريعت، دست‏كم سه وجه تمايز قابل تشخيص است:

1. جوهر شريعت، تكليف است و التزام، و جوهر ايمان تخيير است و اهتمام;

2. بستگى داشتن شريعت‏به ذهن و رفتار، در مقابل اتكاى ايمان به قلب و روان; و

3. جمعى بودن شريعت در مقابل شخصى بودن ايمان.

دين و شريعت، (Rel. & Canon)

دين دو جزء دارد: «ايمان‏» كه تبلور فردى و درونى آن است و از اين رو كاملا اختيارى و اكتسابى است و هيچ نوع تحميل و اجبارى را نمى‏توان بر آن جارى ساخت; و «شريعت‏» كه تجلى خارجى باور و ايمان دينى است و نوعى تكليف و بعضى شروط را براى داشتن زندگى مؤمنانه، توصيه و تحميل مى‏نمايد. طبعا اين جزء دوم به اديان كامل‏ترى كه به حيات اجتماعى مؤمنان اهميت مى‏دهند، تعلق دارد و در اديان غير شريعتى جايگاه مهمى ندارد و جزء ذاتى آن محسوب نمى‏شود. به بيان ديگر، اگر دين را چنان امر فراگيرى بدانيم كه هرسه حيطه وجود آدمى يعنى «دل‏» و «ذهن‏» و «رفتار» را متاثر سازد، آنگاه «شريعت‏» نيز از اجزاء آن به شمار مى‏آيد.

شريعت در برخى تعابير، چنان موسع ديده شده است كه علاوه بر «اصول عقايد» و «احكام عملى‏»، حتى «توصيه‏ها و نواهى اخلاقى‏» را نيز شامل مى‏شود. (13) در چنين مفهومى، «شريعت‏» در برابر Canon نهاده شده است; اما برداشت محدود از آن، شريعت را تنها به احكام عملى دين تقليل مى‏نمايد و آن را با «فقه‏»، (Jurisprudence) معادل مى‏سازد. به اعتبار اخير، شريعت جنبه‏اى از دين است كه صرفا ناظر بر افعال و رفتار مؤمنان است و حداكثر، به نيات آنان توجه دارد.

يك دين كامل نمى‏تواند «فاقد شريعت‏» و يا «فقط شريعت‏»، حتى به معناى اعم آن باشد; اما تاريخ اديان، مصاديقى از هر دو نوع را نشان داده است. وبر پس از متمايز ساختن «دين شريعتى‏» از «دين رستگارى‏»، آيين كنفوسيوسى و يهوديت تلمودى را از مصاديق اديان شريعتى معرفى مى‏كند (فروند/ نيك‏گهر، 1362: 90189). بارنز و بكر نيز «دين طبيعى‏» را كه توسط عقل‏گرايان روشن‏انديش در سده‏هاى شانزده تا نوزده ترويج مى‏گرديد، مصداق دين ««فاقد شريعت‏» محسوب نموده‏اند (14) (1358: 8403).

هگل در بحث از مفهوم شريعت و بررسى فرآيند شريعتى شدن مسيحيت، به اين اختلاف راى كه عده‏اى كمال دين را در شريعتى بودن آن ديده‏اند و دسته ديگر شريعتى شدن يك دين را نشانه فساد آن دانسته‏اند، توجه نموده است (1369:15). او كه اساسا رويكرد مثبتى نسبت‏به شريعت ندارد، دليل بدبينى‏اش نسبت‏به آن را چنين عنوان مى‏كند كه شريعت، بخش ايجابى و «استقرار يافته‏» دين است. از نظر هگل، هر چيزى كه ذات ايجابى و مستقر پيدا كند، محمل يك بار معنايى منفى مى‏گردد; چرا كه در مقابل عقل جوال و سيال مى‏نشيند. هگل مى‏گويد عناصرى اين چنين كه بايد به نحوى انفعالى و بى‏تصرف عقل پذيرفته شوند، اساسا مذمومند (پيشين:18).

/ 29