نکته هایی چند درباره کمال الدین حسین واعظ کاشفی

مهدی فرهانی منفرد

نسخه متنی -صفحه : 10/ 3
نمايش فراداده

زندگينامه

تاريخ‏نويسان و تذكره‏نگاران معاصر كاشفي، درباره او چندان سخن نگفته‏اند. آگاهيهاي اندكي نيز كه از آثار برخي از نويسندگان روزگار او مانند غياث‏الدين خواند مير هروي به دست مي‏آيد، تنها به وصف جايگاه علمي او توجّه دارد و در مجموع نابسنده است. بررسي آثار او و توجه به برخي از اسناد و منشآت ديواني روزگارش، نكته‏هاي تازه‏اي را بر اين آگاهيها مي‏افزايد.

به احتمال قوي، ولايت بيهق كه سبزوار كنوني مهم‏ترين شهر آن بوده، زادگاه كاشفي بوده‏است. به طور طبيعي مي‏توان پذيرفت كه او تحصيلات خود را در سبزوار آغاز كرده و مقدّمات علوم متداول زمان خود را در آن شهر فرا گرفته‏بود. نخستين سفرهاي او از سبزوار به شهرهاي نيشابور، طوس و مشهد، با پيشه‏اي كه بعدها بدان شناخته شد، يعني واعظي، پيوند داشت (هدايت، 1389) و هر چند از جزئيات اين سفرها در منابع تاريخي اطلاعي به دست نمي‏آيد، ولي مي‏توان حدس زد كه انگيزه اصلي اين سفرها، تحصيل علم بوده است.

عبدالواسع نظامي باخرزي در منشأ الانشاء مكتوبي را ضبط كرده است كه نشان مي‏دهد خانواده واعظ كاشفي در سبزوار آب و ملك داشته‏اند. اين سند فرماني است از سلطان حسين بايقرا كه به درخواست واعظ كاشفي براي لغو عوارض «آبي بي زمين» در ولايت سبزوار صادر شده بوده‏است. اين آب كه در زمان سلطان ابوسعيد تيموري، مشمول 75 دينار كپكي ماليات سالانه بود، «به واسطه فترت روزگار به حوزه ديوان منتقل» شد و ظاهرا در اين هنگام در اختيار واعظ كاشفي بوده است (نظامي باخرزي، منشأ الانشاء، 185-186).

مهم‏ترين رويداد زندگي واعظ كاشفي در سال 860 ق / 1456م به وقوع پيوست. در اين زمان كاشفي پيري را به خواب ديد كه بعدها دانست شيخ‏سعدالدين كاشغري بوده است. فخرالدين علي كاشفي، فرزند او و نويسنده كتاب رشحات عين الحيات (144-145) حكايت اين خواب و رويداهاي پس از آن را چنين نقل كرده است:

«... مي‏گفتند كه در ماه ذي‏الحجه ستين و ثمانمائه در مشهد مقدس حضرت امام همام عليِ رضا - عليه التحية والسّلام - را در واقعه ديدم كه از روضه قدم بيرون نهادم. عزيزي در برابر من پيدا شد به غايت نوراني، با شكوهي تمام ... پيش ايشان رفتم و سلام كردم و نيازمندي تمام نمودم. جواب دادند و التفات كرده، فرمودند كه: «به اين شهر كي آمده‏اي»؟ گفتم: «دو سه روز شد كه آمده‏ام»، گفتند: «كجا نزول كرده‏اي»؟ گفتم: «فلان‏جا»؛ گفتند: «برو و احمال و اثقالي كه داري، بيا و در منزل ما نزول كن كه براي تو جاي نيك مقرر كرده‏ايم». گفتم: «بنده شما را ملازمت نكرده‏ام»؛ فرمودند كه: «مرا سعدالدين كاشغري مي‏گويند، زود باش و خود را به منزل ما برسان». اين گفتند و روان شديم و من بيدار شدم».

فخرالدين علي ماجرا را چنين ادامه داده است كه پدرش در پي آن خواب، به جستجوي سعدالدين كاشغري برآمد. نخست به سوي كسي به نام سعدالدين مشهدي هدايت شد. ولي او كسي نبود كه به خواب كاشفي آمده بود. سرانجام كاشفي از همراهانِ قافله‏اي كه از هرات به مشهد آمده بود، شنيد كه سعدالدين كاشغري پيرطريقت نقشبنديه در هرات بوده و در همان ايام در گذشته است.

از اين نوشته مي‏توان دانست كه كاشفي زمان زيادي در مشهد اقامت نداشته است. كاشغري حدود شش‏ماه پس از مرگ به خواب او آمده بود و كمي پس از اين خواب كاشفي با آنكه دريافت كه كاشغري از دنيا رفته است، به هرات سفر كرد. اين حكايت فخرالدين علي در خور تأمّل و نقد است. آيا براستي دعوت يكي از شيوخ طريقت نقشبنديه از طريق خواب، انگيزه عزيمت كاشفي به هرات بوده است؟