قصاید
محمد تقی ملک الشعرا بهار
نسخه متنی -صفحه : 48/ 21
نمايش فراداده
بهارا! بهل تا گياهى برآيد
-
بهارا بهل تا گياهى برآيد
در اين تيرگى صبر كن شام غم را
بمان تا در اين ژرف يخزار تيره
وطن چاهسار است و بند عزيزان
به بيداد بدخواه امروز سر كن
بر اين خاك تيغ دليرى بجنبد
ز دست كس ار هيچ نايد صوابى
مگر از گناهى بلايى بخيزد
مگر از ميان بلا گرمگاهى مگر ز آه مظلوم گردى بخيزد
مگر ز آه مظلوم گردى بخيزد
-
درخشى ز ابر سياهى برآيد
كه از دامن شرق ماهى برآيد
به نيروى خورشيد راهى برآيد
بمان تا عزيزى ز چاهى برآيد
كه روز دگر دادخواهى برآيد
وز اين دشت گرد سپاهى برآيد
بهل تا ز دستى گناهى برآيد
مگر از بلايى رفاهى برآيد
ز حلقوم مظلوم آهى برآيد وز آن گرد، صاحب كلاهى برآيد
وز آن گرد، صاحب كلاهى برآيد