بيا تا جهان را به هم برزنيمبجز شك نيفزود از اين درس و بحره هفت دوزخ به پى بسپريمزمان و مكان را قلم دركشيماز اين ظلمت بي كران بگذريممگر وارهيم از غم نيك و بدچو بادام از اين پوستهاى زمختدرآييم از اين در به نيروى عشقاز اين طرز بيهوده يكسو شويمقدم بر بساط مجدد نهيمز زندان تقليد بيرون جهيماز اين بي بها علم و بي مايه خلقاز اين بي بها علم و بي مايه خلق
بدين خار و خس آتش اندر زنيمهمان به كه آتش به دفتر زنيمصف هشت جنت به هم برزنيمقدم بر سر چرخ و اختر زنيمدر انوار بي انتها پر زنيموز اين خشك و تر خيمه برتر زنيمبرآييم و خود را به شكر زنيمچرا روز و شب حلقه بر در زنيم؟به آيين نو نقش ديگر زنيمقلم بر رسوم مقرر زنيمبه شريان عادات نشتر زنيمبرآييم و با دوست ساغر زنيمبرآييم و با دوست ساغر زنيم