كند از جا عاقبت سيلاب چشم تر مراآتشى سوزانده ام وين گيتى آتش پرستگر نكردى جامه و كفش و كله سنگين تنمكاشكى يك روز بركندى ز جا اين تند بادخوى با نسرين و سيسنبر گرفتم كاين دو يارسوى من بوى تو باد آورد، زين حسرت رقيبيافتم گنجى وز آن ترسم كه روز داورىبر سر من گر نبودى از خيالت نيتىدوستان رفتند از اين كشور، رقيبان همتىهر كجا گيرم قلم در دست و بگشايم زبانتا زبان پارسى زنده است، من هم زنده امبس كه در ميدان آزادى كميتم تند راندبس كه بدخواهان بدم گفتند نزد شهرياردر حق من مرگ تدريجى مگر قايل شدند؟مردم از اين مرگ تدريجى و طول احتضاراى دريغا مرگ آنى كز چنين طول مماتچون به ياد كودكان از ديده بگشايم سرشكرنج حبس و دورى ياران و فكر كودكانبا چنين درويشى اكنون سخت خرسندم، بهاربا چنين درويشى اكنون سخت خرسندم، بهار
همتى ياران كه بگذشته است آب از سر مراهر زمان پنهان كند در زير خاكستر مراچون گياه خشك بركندى ز جا صرصر مراو اندر افكندى درون خانه ى دلبر مرامي كنند از روى و از مويت حكايت مر مراحيله سازد تا درافتد كار با داور مراجنگ با داور فتد زين گنج باد آور مرااندر اين بيغوله جان مي آمدى بر سر مراتا مگر بيرون كند سلطان از اين كشور مراچون سخن گيرند دانايان ز يكديگر مراور به خنجر حاسد دون بر درد حنجر مراگيتى كجرو به زندان مي دهد كيفر مراقيمتم بشكست و كرد از خاك ره كمتر مراكاين چنين دارند در زندان به غم همبر مراكاش در يك دم شدى پيراهن از خون تر مراهر سر مويى همى بر تن زند نشتر مراكودكان اشك درگيرند، گرد اندر مرابا تهي دستى و بي برگى كند مضطر مرااختر كجرو نرنجاند دمادم گر مرااختر كجرو نرنجاند دمادم گر مرا