بگرفت شب ز چهره ى انجم نقابها - قصاید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قصاید - نسخه متنی

محمد تقی ملک الشعرا بهار

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بگرفت شب ز چهره ى انجم نقابها





  • بگرفت شب ز چهره ى انجم نقابها
    استارگان تافته بر چرخ لاجورد
    اكنون كه آفتاب به مغرب نهفته روى
    مجلس بساز با صنمى نغز و دلفريب
    ساقى به پاى خاسته چون سرو سيمتن
    در گوش مشترى شده آواز چنگها
    فصلى خوش و شبى خوش و جشنى مبارك است
    بستند باب انده و تيمار و رنج و غم
    رنگين كند به باده كنون دامن سپيد
    گويند مى منوش و مخور باده، ز آنكه هست
    در باده گر گناه فزون است، هم بود
    شمس الشموس، شاه ولايت كه كرده اند
    بهر مقر و منكر او ايزد آفريد
    خواهى اگر نوشت يكى جزوش از مديح
    اكنون به شادى شب جشن ولادتش
    جشنى است خسروانه و بزمى است دلفروز آن آتشين درخت چو زر بفت خيمه است
    آن آتشين درخت چو زر بفت خيمه است



  • آشفته شد به ديده ى عشاق خوابها
    چونان كه اندر آب ز باران حبابها
    از باده برفروز به بزم آفتابها
    افكنده در دو زلف سيه پيچ و تاب ها
    و انباشته به ساغر زرين شرابها
    بر چرخ زهره خاسته بانگ ربابها
    وز كف برون شده است طرب را حسابها
    وز شادى و نشاط گشادند بابها
    زاهد كه بودش از مى سرخ اجتنابها
    مي خواره را گناه و گنه را عقابها
    در آستان حجت يزدان وابها
    شمس و قمر ز خاك درش اكتسابها
    انعامها به خلد و به دوزخ عذابها
    در پيش نه ز برگ درختان كتابها
    گردون نهاده بر كف انجم خضابها
    گويى گرفته اند ز جنت حجابها و آن تيرهاى جسته، چو زرين طنابها
    و آن تيرهاى جسته، چو زرين طنابها


/ 48