مغز من اقليم دانش، فكرتم بيداى او - قصاید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قصاید - نسخه متنی

محمد تقی ملک الشعرا بهار

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مغز من اقليم دانش، فكرتم بيداى او





  • مغز من اقليم دانش، فكرتم بيداى او
    شعر من انگيخته موجى است از درياى ذوق
    اژدهاى خامه ام در خوردن فرعون جهل
    چون ز مژگان برگشايم خون به درد زاد و بوم
    از نهيب آه من بيدار ماند تا سحر
    تفته چون دوزخ سريرم هر شب از گرماى تب
    محشر كبراست گويى پيكرم، كش تاب تب
    جنت و دوزخ به يك جا گرد شد بي نفخ صور
    از دم من شد گريزان دوزخ رشك و حسد
    خون شدم دل، واندر آن هر قطره از پهناورى
    دل چو خونين لجه و چون كشتى بي بادبان
    كيمياى فكرت من ساخت زر از خاك راه
    خوشتر است از سيم و زر در چشمم آن خاكى كز آن
    دلرباتر از زر سرخ است و از سيم سپيد
    مي زنم روز و شبان داد غريبى در وطن
    اى دريغا عرصه ى پاك خراسان كز شرف
    اى دريغا مرغزار توس و آن بنيان تو
    هركه چون طوطى سخن گويد در اين ويرانه بوم
    فاضلى بينى سراسر از فنون فضل پر جاهلى بينى به دعوى برگشاده لب چو غار
    جاهلى بينى به دعوى برگشاده لب چو غار



  • سينه درياى هنر، دل گوهر يكتاى او
    من شناور چون نهنگان بر سر درياى او
    چون عصاى موسوى پيچان و من موساى او
    ارغوانى حله پوشد خاك مشك انداى او
    آسمان با صد هزاران چشم شب پيماى او
    من چون مرد دوزخى نالنده از گرماى او
    دوزخ است و فكر روشن جنت المأواى او
    بلعجب هنگامه بين در محشر كبراى او
    زانكه در نگرفت با من شعله ى گيراى او
    قلزمى صد مرد بالا كمترين ژرفاى او
    روح من سرگشته در غرقاب محنت زاى او
    باز آن زر خاك شد از تاب استغناى او
    بردمد با كاسه ى زر نرگس شهلاى او
    نزد من مرز گل و خاك سيه سيماى او
    زين قبل دورم ز شهر و مردم كاناى او
    هست ايران چهر و او خال رخ زيباى او
    بر سر گور حكيم و شاعر داناى او
    بوم بندد آشيان بر منزل و مأواى او
    ليك خامش مانده از دعوى لب گوياى او گوش گردون گشته كر از بانگ استيلاى او
    گوش گردون گشته كر از بانگ استيلاى او


/ 48