اى ديو سپيد پاى در بند!
اى ديو سپيد پاى در بند از سيم به سر يكى كله خود تا چشم بشر نبيندت روى تا وارهى از دم ستوران با شير سپهر بسته پيمان چون گشت زمين ز جور گردون بنواخت ز خشم بر فلك مشت تو مشت درشت روزگارى اى مشت زمين بر آسمان شو نى ني، تو نه مشت روزگارى تو قلب فسرده ى زمينى شو منفجر اى دل زمانه خامش منشين، سخن همى گوى اى مادر سر سپيد بشنو بگراى چو اژدهاى گرزه تركيبى ساز بي ممال از آتش آه خلق مظلوم ابرى بفرست بر سر رى بشكن در دوزخ و برون ريز ز آن گونه كه بر مدينه ى عاد
ز آن گونه كه بر مدينه ى عاد
اى گنبد گيتي اى دماوند ز آهن به ميان يكى كمر بند بنهفته به ابر، چهر دلبند وين مردم نحس ديومانند با اختر سعد كرده پيوند سرد و سيه و خموش و آوند آن مشت تويي، تو اى دماوند از گردش قرنها پس افكند بر رى بنواز ضربتى چند اى كوه نيم ز گفته خرسند از درد ورم نموده يك چند وآن آتش خود نهفته مپسند افسرده مباش، خوش همى خند اين پند سياه بخت فرزند بخروش چو شرزه شير ارغند معجونى ساز بي همانند وز شعله ى كيفر خداوند بارانش ز هول و بيم و آفند بادافره كفر كافرى چند صرصر شرر عدم پراكند
صرصر شرر عدم پراكند