بيا تا جهان را به هم برزنيم
بيا تا جهان را به هم برزنيم بجز شك نيفزود از اين درس و بح ره هفت دوزخ به پى بسپريم زمان و مكان را قلم دركشيم از اين ظلمت بي كران بگذريم مگر وارهيم از غم نيك و بد چو بادام از اين پوستهاى زمخت درآييم از اين در به نيروى عشق از اين طرز بيهوده يكسو شويم قدم بر بساط مجدد نهيم ز زندان تقليد بيرون جهيم از اين بي بها علم و بي مايه خلق
از اين بي بها علم و بي مايه خلق
بدين خار و خس آتش اندر زنيم همان به كه آتش به دفتر زنيم صف هشت جنت به هم برزنيم قدم بر سر چرخ و اختر زنيم در انوار بي انتها پر زنيم وز اين خشك و تر خيمه برتر زنيم برآييم و خود را به شكر زنيم چرا روز و شب حلقه بر در زنيم؟ به آيين نو نقش ديگر زنيم قلم بر رسوم مقرر زنيم به شريان عادات نشتر زنيم برآييم و با دوست ساغر زنيم
برآييم و با دوست ساغر زنيم