مثنویات

محمد تقی ملک الشعرا بهار

نسخه متنی -صفحه : 12/ 4
نمايش فراداده

ايرجا! رفتى و اشعار تو ماند

  • ايرجا رفتى و اشعار تو ماند چون كند قافله كوچ از صحرا بار بستى تو ز سرمنزل من چون كبوتربچه ى پروازى اوج بگرفتى و بال افشاندى تن زار تو فروخفت به خاك جامه پوشيد سيه در غم تو شجر فضل و ادب بي بر شد دفتر از هجر تو بي شيرازه است رفت در مرگ تو قدرت ز خيال اندر آهنگ دگر پويه نماند بي تو رفت از غزليات فروغ بي تو رندى و نظربازى مرد اندر آن باغ كه بر شاخه ى گل زير سر كن ز ره مهر و وفا زير سر كن ز ره مهر و وفا
  • كوچ كردى تو و آار تو ماند مي نهد آتشى از خويش به جا آتشت ماند ولى در دل من برگشودى پر و كردى بازى ناگهان رفتى و بالا ماندى روح پاك تو گذشت از افلاك نامه شد جامه در از ماتم تو فلك دانش بي اختر شد وز غمت داغ مركب تازه است مزه از نكته و معنى زامال بر لب تار بجز مويه نماند بي تو شد عاشقى و عشق دروغ راستى سعدى شيرازى مرد آشيان ساخته اى چون بلبل گوشه اى بهر پذيرايى ما گوشه اى بهر پذيرايى ما