ايرجا رفتى و اشعار تو ماندچون كند قافله كوچ از صحرابار بستى تو ز سرمنزل منچون كبوتربچه ى پروازىاوج بگرفتى و بال افشاندىتن زار تو فروخفت به خاكجامه پوشيد سيه در غم توشجر فضل و ادب بي بر شددفتر از هجر تو بي شيرازه استرفت در مرگ تو قدرت ز خيالاندر آهنگ دگر پويه نماندبي تو رفت از غزليات فروغبي تو رندى و نظربازى مرداندر آن باغ كه بر شاخه ى گلزير سر كن ز ره مهر و وفازير سر كن ز ره مهر و وفا
كوچ كردى تو و آار تو ماندمي نهد آتشى از خويش به جاآتشت ماند ولى در دل منبرگشودى پر و كردى بازىناگهان رفتى و بالا ماندىروح پاك تو گذشت از افلاكنامه شد جامه در از ماتم توفلك دانش بي اختر شدوز غمت داغ مركب تازه استمزه از نكته و معنى زامالبر لب تار بجز مويه نماندبي تو شد عاشقى و عشق دروغراستى سعدى شيرازى مردآشيان ساخته اى چون بلبلگوشه اى بهر پذيرايى ماگوشه اى بهر پذيرايى ما