بايد به خانم دويس به دليل تشخيص مسائل معرفت شناختي مردمشناسي و ميراثش نيز به دليل سعي و تلاش در آفتابي كردن مفروضات خودش تبريك گفت. اما پيشنهادي خود دويس هم نوميد كنندهاند و عمدتا از واژگان جديد اصطلاحات عربي و اسلامي / قرآني تشكيل ميشود كه صرفا اجتماعي انگليسي استاندارد را به مفهيم تحليل ترجمه ميكنند. مفاهيم و مفروضات راهنمايي كه فهرست شدند، في المثل توحيد يعني يگانگي خداوند كه تا يگانگي بشريّت بسط مييابد (فرض اساسي و قطعي همه مردمشناسيها)، نمونههايي آرماني و ارزشهايي لايتغيّر و جاودانه هستند. مفاهيم تحليلي و محوري امت، دين، شريعت و منهاج دقيقا به جامعه، فرهنگ، هنجارها و رسوم ترجمه ميشوند؛ مفهوم جديدي از «هماهنگي» به ندرت توضيح داده و روشن ميشود. مفاهيم «جامعه» و «ارتباط» كه برگردانهاي عربي (قرآني؟) بسياري براي آنها وجود دارند، با كمال تعجب حذف شده است. در واقع، طبق منطق خانم ديويس، مردمشناسي اسلامي فقط بايد به عربي اجرا درآيد و نه تنها از همه اصطلاحات غربي بلكه از همه شيوههايي هم كه به لحاظ نحوي و معنا شناختي به آنها ارتباط دارند، بايد اجتناب گردد.
عليرغم ادعاهايي كه به سود برجستگيهاي مردمشناسي اسلامي ميشود، روشهاي پيشنهادي ديويس به طور جدّي از مردمشناسي جديد، يعني استفاده از مشاهده همگاني، گفت و شنود، متن درسي، آمار، زبان بومي و غيره قديميترند، گرچه از روشهاي بايونس و احمد جديدترند.
مردمشناسي اسلامي مطالعه است كل نگر (يعني كاركردگرا) پيرامون همه سطوح و شامل روابط و حد و مرزهاي بينالمللي (يعني قوميّت). مرزهاي رشتهاي مردمشناسي با جامعهشناسي و تاريخ از ميان برداشته ميشود. ولي جالب اينكه به روابط مردمشناسي با روانشناسي و فلسفه توجهي نميگردد. خواننده در معرض عبارتهاي دراز و موعظه گونه درباره تفوّق رويكرد اسلامي قرار ميگيرد. در حالي كه اين رويكرد به نظر يك انسانشناس غير مسلمان نظامي بسته و دوري39 به نظر ميرسد؛ هيچ ذكري از موضوعات مشكل آفريني مانند جنسيّت يا مجازاتهاي قرآني به ميان نميآيد. مفهوم تيپ ايدهآل به عنوانِ اصلي اساسي همراه با اين مسأله كه اساس مقايسه موارد تجربي با نمونه آرماني به لحاظ ايدئولوژيكي است، پذيرفته ميشود. به خاطر تخفيف و اغماض نسبت به همه روشها، مردمشناسي اسلامي با اختلافات درون شريعت بي ارتباط و از آن گريزان است ولي در حقيقت در لباس نسبيّت گرايي جهان گراي قوم مداري اسلامي به ما عرضه ميشود. مطالعات تجربي در باب ارزشها حتي بوسيله از پيش تعيين كردن مقولات تحليلي مورد استفاده ـ به جاي تلاش براي فهم موضوعات در قالب اصطلاحات خودشان ـ بي اثر ميشوند. ديويس در كتابش هيچ موردي كه اين رويكردها و روشها، عملاً در آن آزمايش شده باشند اقامه نميكند.
بنابراين به نظرمي رسد كه در اينجا سه رويكرد كلي وجود دارد، هر چند پيشنهاد كنندگان لزوما به هيچكدام از آنها ملتزم نباشند. رويكرد اول ميگويد مردمشناسي اسلامي را بايد اقتباس كرد، اما تحت هدايت آرمانهاي اسلامي؛ ولي چه كسي بايد مشخص كند كه آن آرمانها چه هستند؟
رويكرد دوّم با مدافعان و توجيه گران اسلامي پيوند دارد كه خاطر نشان ميكنند، اسلام نيز انسان شناساني بوجود آورده و ريشههاي غربيترين مفاهيم و آرمانها را بايد در قرآن و سنّت جست. رويكرد سوم رويكردي افراطي است: مردمشناسي اسلامي بايد مردمشناسي غربي را پس زند و از نو با رويكردي اسلامي و متمايز آغاز كند؛ سنّت، اساس يك مجموعه متمايز از ارزشها، آرمانها و مفاهيم تحليلي (پالاييده)40 است.
در تمامي روايات و تعابير، مردمشناسي اسلامي يك نمونه آرماني اقامه ميكند و جوامع را با آن مقايسه مينمايد. اما بر سر اينكه آيا مردمشناسي اسلامي فقط جوامع اسلامي را ميتواند مطالعه كند يا همه جوامع را، اختلاف هست. بعضي صراحتا اظهار ميدارند كه مردمشناسي اسلامي روش تحليلِ شكلها و صُوَرِ مُجاز و اسلاميِ جامعه و فرهنگ و مقايسه شكلها و صُور غير اسلامي با آنهاست.
چون اساسِ مردمشناسي اسلامي بر اسلام است، يك بحث ابتدايي درباره مردمشناسي اسلامي اين خواهد بود كه اسلام منطقا، نظرا و اخلاقا بر رويكردهاي ديگر تفوّق دارد. گاهي به نظر ميرسد اين سخن شعاري بيش نيست، يا فوقش كتاب راهنماي مردمشناسيهاي مسلمان است كه آنها را فيالمثل در موضوعاتي چون قوم مداري، در مقابلِ نسبي گرايي فرهنگي، كاربرد مردمشناسي در عمل و پيشرفت و تنگناهاي متنوعي كه ضمن تحقيقات ميداني با آنها مواجه ميشوند، در تصميمهاي عملي و اخلاقي به ارزشها و گزينشهايشان راهنمايي ميكند. آيا آنهايي كه اعتقاد و تعهّدي نسبت به مردمشناسي اسلامي ندارند ميتوانند به جد به آن بپردازند ـ در حالي كه مخاطبان اين كتاب مسلمان هستند؟ آسان است كه مردمشناسي اسلامي را عاجز از [ارائه] كمكي جدّي به حوزه مردمشناسي بدانيم و معتقد باشيم كه ارزشي بيش از يك ادراك بومي متمايز ندارد.(15) با اين همه براي غير مسلمانان اظهارنظر مشكل است؛ آنها فقط [مي توانند ] به نقطه ضعفها و نيز شباهتهاي مردمشناسي و آنچه مردمشناسي اسلامي ميخواهد جايگزينش شود، اشاره كنند.
هر برداشت ايدئولوژيكي از مردمشناسي به طور واضح در اين ابهام به سر ميبرند؛ يعني بين اينكه [اين برداشت [ تنكاتي در باب مردمشناسي به مثابه يك ديدتگاه باشد يا اينكه امري فردي يا ايدئولوژيكي در باب هويت انساني، جامعه و ارزشها باشد و بعنوان يك رشته دانشگاهي به صورت نظري و تطبيقي كه كارورزانش در تلاشند تا خود را از تمايلات و تعصبّات شخصي يا مكتبي جدا كنند و يا حداقل در باب آنها بيانديشند. به روشهاي زيادي اسلام (به عنوان دين، الهيات، جامعهشناسي، الهيات استدلالي، فلسفه) يك مردمشناسي است؛ فقط آنهايي كه اصول اساسياش را ميپذيرند ميتوانند به آن توسل جويند؛ بنابراين، آيا اين تصور از مردمشناسي اسلامي، اصطلاحا يك همانگويي و تحصيل حاصل است يا يك تناقض؟
ارزشها و تعهّدهاي مكتبي اين طرحها در مورد مردمشناسي اسلامياي كه طرح كلي آن را ترسيم كردهايم، از خاصيّت صراحت برخوردارند. مردمشناسيهايي كه ادعاي غير مكتبي بودن دارند، به لحاظ دروني و بروني ـ حداقل در جوّ پست مدرنيستي جاري ـ مفروضات اساسي آنها دائما در معرضِ بحث از قرار دارند. در مقابل، هر مردمشناسي ايدئولوژيكي معمولاً جزمي است و به جز گفتگو در باره بحثهاي دروني، بحثهاي گسترده را مجاز نميداند؛ از جالب توجهترين موضوعاتي كه مردمشناسيهاي ديگر ميپرسند، نميتواند سؤال كند و نه خودش ميتواند از موضوعاتِ نوِ جالب توجّه بپرسد ـ فقط قادر است پاسخ ارائه دهد. اين پاسخها فعلاً از يك مطالعه كاملِ انسان شناختيِ مشخصا اسلامي درباره جامعه اسلامي و غير اسلامي ناتوانند كه به عنوان مدرك مهمّي بر مطالعات انسان شناختي غير اسلامي درباره جوامع اسلامي ميتوان آن را نشان داد.