مردم شناسی اسلامی و مردم شناسی اسلام

ریچار تاپر؛ مترجمین: حسین داوودی، حسین اژدری

نسخه متنی -صفحه : 10/ 7
نمايش فراداده

بايد به خانم دويس به دليل تشخيص مسائل معرفت شناختي مردم‏شناسي و ميراثش نيز به دليل سعي و تلاش در آفتابي كردن مفروضات خودش تبريك گفت. اما پيشنهادي خود دويس هم نوميد كننده‏اند و عمدتا از واژگان جديد اصطلاحات عربي و اسلامي / قرآني تشكيل مي‏شود كه صرفا اجتماعي انگليسي استاندارد را به مفهيم تحليل ترجمه مي‏كنند. مفاهيم و مفروضات راهنمايي كه فهرست شدند، في المثل توحيد يعني يگانگي خداوند كه تا يگانگي بشريّت بسط مي‏يابد (فرض اساسي و قطعي همه مردم‏شناسي‏ها)، نمونه‏هايي آرماني و ارزشهايي لايتغيّر و جاودانه هستند. مفاهيم تحليلي و محوري امت، دين، شريعت و منهاج دقيقا به جامعه، فرهنگ، هنجارها و رسوم ترجمه مي‏شوند؛ مفهوم جديدي از «هماهنگي» به ندرت توضيح داده و روشن مي‏شود. مفاهيم «جامعه» و «ارتباط» كه برگردانهاي عربي (قرآني؟) بسياري براي آنها وجود دارند، با كمال تعجب حذف شده است. در واقع، طبق منطق خانم ديويس، مردم‏شناسي اسلامي فقط بايد به عربي اجرا درآيد و نه تنها از همه اصطلاحات غربي بلكه از همه شيوه‏هايي هم كه به لحاظ نحوي و معنا شناختي به آنها ارتباط دارند، بايد اجتناب گردد.

عليرغم ادعاهايي كه به سود برجستگيهاي مردم‏شناسي اسلامي مي‏شود، روشهاي پيشنهادي ديويس به طور جدّي از مردم‏شناسي جديد، يعني استفاده از مشاهده همگاني، گفت و شنود، متن درسي، آمار، زبان بومي و غيره قديمي‏ترند، گرچه از روشهاي بايونس و احمد جديدترند.

مردم‏شناسي اسلامي مطالعه است كل نگر (يعني كاركردگرا) پيرامون همه سطوح و شامل روابط و حد و مرزهاي بين‏المللي (يعني قوميّت). مرزهاي رشته‏اي مردم‏شناسي با جامعه‏شناسي و تاريخ از ميان برداشته مي‏شود. ولي جالب اينكه به روابط مردم‏شناسي با روان‏شناسي و فلسفه توجهي نمي‏گردد. خواننده در معرض عبارتهاي دراز و موعظه گونه درباره تفوّق رويكرد اسلامي قرار مي‏گيرد. در حالي كه اين رويكرد به نظر يك انسان‏شناس غير مسلمان نظامي بسته و دوري39 به نظر مي‏رسد؛ هيچ ذكري از موضوعات مشكل آفريني مانند جنسيّت يا مجازاتهاي قرآني به ميان نمي‏آيد. مفهوم تيپ ايده‏آل به عنوانِ اصلي اساسي همراه با اين مسأله كه اساس مقايسه موارد تجربي با نمونه آرماني به لحاظ ايدئولوژيكي است، پذيرفته مي‏شود. به خاطر تخفيف و اغماض نسبت به همه روشها، مردم‏شناسي اسلامي با اختلافات درون شريعت بي ارتباط و از آن گريزان است ولي در حقيقت در لباس نسبيّت گرايي جهان گراي قوم مداري اسلامي به ما عرضه مي‏شود. مطالعات تجربي در باب ارزشها حتي بوسيله از پيش تعيين كردن مقولات تحليلي مورد استفاده ـ به جاي تلاش براي فهم موضوعات در قالب اصطلاحات خودشان ـ بي اثر مي‏شوند. ديويس در كتابش هيچ موردي كه اين رويكردها و روشها، عملاً در آن آزمايش شده باشند اقامه نمي‏كند.

بنابراين به نظرمي رسد كه در اينجا سه رويكرد كلي وجود دارد، هر چند پيشنهاد كنندگان لزوما به هيچكدام از آنها ملتزم نباشند. رويكرد اول مي‏گويد مردم‏شناسي اسلامي را بايد اقتباس كرد، اما تحت هدايت آرمانهاي اسلامي؛ ولي چه كسي بايد مشخص كند كه آن آرمانها چه هستند؟

رويكرد دوّم با مدافعان و توجيه گران اسلامي پيوند دارد كه خاطر نشان مي‏كنند، اسلام نيز انسان شناساني بوجود آورده و ريشه‏هاي غربي‏ترين مفاهيم و آرمانها را بايد در قرآن و سنّت جست. رويكرد سوم رويكردي افراطي است: مردم‏شناسي اسلامي بايد مردم‏شناسي غربي را پس زند و از نو با رويكردي اسلامي و متمايز آغاز كند؛ سنّت، اساس يك مجموعه متمايز از ارزشها، آرمانها و مفاهيم تحليلي (پالاييده)40 است.

در تمامي روايات و تعابير، مردم‏شناسي اسلامي يك نمونه آرماني اقامه مي‏كند و جوامع را با آن مقايسه مي‏نمايد. اما بر سر اينكه آيا مردم‏شناسي اسلامي فقط جوامع اسلامي را مي‏تواند مطالعه كند يا همه جوامع را، اختلاف هست. بعضي صراحتا اظهار مي‏دارند كه مردم‏شناسي اسلامي روش تحليلِ شكلها و صُوَرِ مُجاز و اسلاميِ جامعه و فرهنگ و مقايسه شكلها و صُور غير اسلامي با آنهاست.

چون اساسِ مردم‏شناسي اسلامي بر اسلام است، يك بحث ابتدايي درباره مردم‏شناسي اسلامي اين خواهد بود كه اسلام منطقا، نظرا و اخلاقا بر رويكردهاي ديگر تفوّق دارد. گاهي به نظر مي‏رسد اين سخن شعاري بيش نيست، يا فوقش كتاب راهنماي مردم‏شناسي‏هاي مسلمان است كه آنها را في‏المثل در موضوعاتي چون قوم مداري، در مقابلِ نسبي گرايي فرهنگي، كاربرد مردم‏شناسي در عمل و پيشرفت و تنگناهاي متنوعي كه ضمن تحقيقات ميداني با آنها مواجه مي‏شوند، در تصميمهاي عملي و اخلاقي به ارزشها و گزينشهايشان راهنمايي مي‏كند. آيا آنهايي كه اعتقاد و تعهّدي نسبت به مردم‏شناسي اسلامي ندارند مي‏توانند به جد به آن بپردازند ـ در حالي كه مخاطبان اين كتاب مسلمان هستند؟ آسان است كه مردم‏شناسي اسلامي را عاجز از [ارائه] كمكي جدّي به حوزه مردم‏شناسي بدانيم و معتقد باشيم كه ارزشي بيش از يك ادراك بومي متمايز ندارد.(15) با اين همه براي غير مسلمانان اظهارنظر مشكل است؛ آنها فقط [مي توانند ] به نقطه ضعفها و نيز شباهتهاي مردم‏شناسي و آنچه مردم‏شناسي اسلامي مي‏خواهد جايگزينش شود، اشاره كنند.

هر برداشت ايدئولوژيكي از مردم‏شناسي به طور واضح در اين ابهام به سر مي‏برند؛ يعني بين اينكه [اين برداشت [ تنكاتي در باب مردم‏شناسي به مثابه يك ديدتگاه باشد يا اينكه امري فردي يا ايدئولوژيكي در باب هويت انساني، جامعه و ارزشها باشد و بعنوان يك رشته دانشگاهي به صورت نظري و تطبيقي كه كارورزانش در تلاشند تا خود را از تمايلات و تعصبّات شخصي يا مكتبي جدا كنند و يا حداقل در باب آنها بيانديشند. به روشهاي زيادي اسلام (به عنوان دين، الهيات، جامعه‏شناسي، الهيات استدلالي، فلسفه) يك مردم‏شناسي است؛ فقط آنهايي كه اصول اساسي‏اش را مي‏پذيرند مي‏توانند به آن توسل جويند؛ بنابراين، آيا اين تصور از مردم‏شناسي اسلامي، اصطلاحا يك همانگويي و تحصيل حاصل است يا يك تناقض؟

ارزشها و تعهّدهاي مكتبي اين طرحها در مورد مردم‏شناسي اسلامي‏اي كه طرح كلي آن را ترسيم كرده‏ايم، از خاصيّت صراحت برخوردارند. مردم‏شناسي‏هايي كه ادعاي غير مكتبي بودن دارند، به لحاظ دروني و بروني ـ حداقل در جوّ پست مدرنيستي جاري ـ مفروضات اساسي آنها دائما در معرضِ بحث از قرار دارند. در مقابل، هر مردم‏شناسي ايدئولوژيكي معمولاً جزمي است و به جز گفتگو در باره بحثهاي دروني، بحثهاي گسترده را مجاز نمي‏داند؛ از جالب توجه‏ترين موضوعاتي كه مردم‏شناسي‏هاي ديگر مي‏پرسند، نمي‏تواند سؤال كند و نه خودش مي‏تواند از موضوعاتِ نوِ جالب توجّه بپرسد ـ فقط قادر است پاسخ ارائه دهد. اين پاسخها فعلاً از يك مطالعه كاملِ انسان شناختيِ مشخصا اسلامي درباره جامعه اسلامي و غير اسلامي ناتوانند كه به عنوان مدرك مهمّي بر مطالعات انسان شناختي غير اسلامي درباره جوامع اسلامي مي‏توان آن را نشان داد.