راغب اصفهانى در «مفردات» معتقد است: تقليد از «قلد» گرفته شده و به معناى «فتل» است و «فتل» به معناى بافتن و ريسيدن است كه معناى قدرت نيز در آن نهفته است. (3)
اما واژه «حق» در «معجم مقاييس اللغة» اين گونه معنا شده است: «الحاء و القاف اصل واحد يدل على احكام الشىء و صحته و يقال ثوب محقق اذا كان محكم النسج، (4) حق واژهاى است كه دلالتبر استوارى شىء و درستى آن مىكند و در عربى گفته مىشود «ثوب محقق» يعنى لباسى كه محكم بافته شده باشد.» در باره «قلد» هم كه به معناى «فتل» بود، همين معناى بافتن ذكر شده بود.
پيدا است كه در هر دو مورد تقليد و تحقيق، قدرت و استحكام لحاظ شده است; يعنى مقلد در تقليد و پيروى مستحكم است و محقق در رسيدن به حق و واقعيت استوار و مستحكم; كه البته استحكام و استوارى در تحقيق، ذاتى و در تقليد عرضى است.در تحقيق، عدم شك و ترديد هست و صدق و رسيدن به حاق و اوساط و ذوات امور و قرار و ثبوت و آرامش و در تقليد اين گونه نيست و مولانا هم چنانكه خواهد آمد، به اين موضوع اشاره مىكند.
تقليد و پيروى از ديدگاه عقل چهار گونه است: 1- پيروى ناآگاه از ناآگاه 2- پيروى آگاه از ناآگاه 3- پيروى آگاه از آگاه 4- پيروى ناآگاه از آگاه; با نگاهى اجمالى مشخص است كه دو گونه نخستباطل است; زيرا «خفته را خفته كى كند بيدار و «خفته، ناخفته كى كند بيدار» و گونه سوم هم تحصيل حاصل است و امرى است محال و تنها گونه چهارم امرى عقلانى و درست است.اين امر در ابتدا براى رسيدن به مقام تحقيق، لازم و پسنديده است، اما اين تقليد هم بايد محققانه باشد نه كوركورانه و از طرف ديگر فردى كه تقليد مىكند بايد سعى كند در اين مرحله نماند و خود به مقام تحقيق برسد.ابتدا بايد به وسيله كسى كه به نور حق و حقيقت رسيده، راه را بپيمايد و خود به نور برسد و آن زمان است كه خود نورى مىيابد كه چاه و چاله و دام و دانه را خوب مىشناسد و او ديگر از مقام تقليد به مقام تحقيق رسيده است و اين موضوع از مطالب مهم در جهانبينى مولاناست كه البته از جهانبينى الهى و اسلامى سرچشمه گرفته است.
3.1.تقليد كوركورانه و آفات آن
پيش از آنكه ويژگىهاى اهل تقليد و تحقيق را به تفصيل بيان كنيم، به چند داستان دلكش و پندآموز اشاره مىكنيم كه مولانا در آنها به خوبى آفات تقليد كوركورانه را بيان كرده است.
مولانا در دفتر دوم پس از بيان «ذكرهاى مقلدانه» و نيز قصه عيسى عليه السلام و همراه او كه اصرار در آموختن نام اعظم داشت و پرهيز عيسى عليه السلام از آموختن آن نام به او و سپس ماجراى روستايى و شيرى كه در تاريكى به طويله او رفته بود و او شب هنگام بر اساس عادت و تقليد، او را به جاى گاو مىپنداشت و بهرهگيرىهاى زيباى مولانا از اين داستان، به داستان صوفى مسافر كه به همراه بهيمه خود به خانقاه رفته، اشارت مىكند و زشتى تقليد كوركورانه را به زيبايى بيان مىدارد; داستان از اين قرار است كه صوفى مسافر به علتخستگى راه، به خانقاه صوفيان مىرسد و مركب خود را به آخور مىبرد و به آخوربان مىسپارد تا آب و علف براى او فراهم كند و خود نيز به نزد صوفيان مىرود تا نفسى تازه كند، اما صوفيان خانقاه كه چند روز گرسنه بودهاند و از جهت مال و دارايى و امكانات نيز كوتاهدست و ناتوان و به قول مولانا «تقصير بودند» و فقير، از روى اضطرار و گرسنگى دستبه خرفروشى مىزنند و مركب و بهيمه صوفى مسافر را بدون اجازه او مىفروشند و غذايى فراهم مىآورند، اما آن صوفى مسافر كه از همه چيز غافل بود و نمىدانست كه اين غذا از كجا آمده و به چه قيمتى تمام شده است، شريك غذاى آنان مىشود.صوفيان به شكرانه اين غذا، سماع و رقص مىآغازند و به اشتياق و وجد مىپردازند و ترانه و شعر آنان با اين دم آغاز مىشود كه «خر برفت» يعنى خر آن صوفى فروخته شد و غذا آماده گرديد:
چون سماع آمد ز اول تا كران مطرب آغازيد يك ضرب گران
«خر برفت و خر برفت» آغاز كرد زين حراره جمله را انباز كرد (5)
(9- 538/2)