تا اينكه نوبتبه اياز مىرسد:
او بدون توجه به كار پنجاه شصت امير:
اياز هر آنچه صواب مىبيند، بدون تقليد از وزير و ديگران، به كار مىبندد و همه بر اياز مىشورند كه اين چه كار زشتى بود! نمىدانستند كه:
چنين پاسخ آنها را مىدهد كه:
مولانا از اين داستان نتيجه مىگيرد كه:
اين داستان نشان مىدهد كه محقق، اهل معنا و ذات است، نه صورت ظاهر; ژرفنگر است، نه ظاهربين.محقق راستين گرچه بايد از تجربه ديگران بهره گيرد و با ديگران مشورت كند، اما نبايد همه نگاهش به ديگران باشد و استقلالنظر و جرات اظهار عقيده را از دستبدهد و اين سخن كه «خواهى نشوى رسوا، همرنگ جماعتشو» كه اعتقاد و عمل بسيارى بر آن است، نزد اهل تحقيق، نكوهيده است، مگر آن جماعتحق باشند، كه معيار، نزد محقق «حق» است نه آنچه مردم مىگويند يا با آن مخالفت مىكنند.در اين داستان نيز اگر اياز همانند ديگران مقلدوار، چشم و گوش و لب و دستش به ديگران دوخته بود، نمىتوانست كارى محققانه و جسورانه انجام دهد.اصولا تقليد، انسان را ترسو و غيرگستاخ بار مىآورد و تحقيق، جسارت اظهارنظر را به انسان مىدهد و اين - البته همان گونه كه مولانا در همين داستان اشارت دارد - احتياج به توفيق الهى و نور ربانى نيز دارد.
مولانا در دفترهاى ششگانه مثنوى ويژگىهايى را براى اهل تقليد برمىشمارد كه برخى از آنها گزارش مىشود.
4. 1. مقلد به اسرار و كنه موضوع پى نمىبرد، گرچه سخنانى از مو باريكتر بگويد و سخنانش بظاهر مستدل ومتقن باشد; زيرا اينها از خودش نيست و خود، از حقيقتسخنان چيزى درنمىيابد:
(1- 490/2)
4. 2. ويژگى ديگر كه از ابيات بالا فهميده مىشود اين است كه «تقليد آفت هر نيكويى است» و هرچند هم بزرگ نمايد باز ارزش ندارد.
4. 3. ويژگى ديگر اهل تقليد كه مولانا در همين دفتر دوم و در ادامه همين ابيات به آن اشارت دارد اين است كه:
(5- 491/2)
مقلد خود بهره واقعى را نمىبرد، او مانند جوى است و سخن ديگران را به ديگران منتقل مىكند، او تشنه و شايق حقيقى نيست و سوز دل ندارد، اگر چه بظاهر سخن سوزناك هم بگويد.
4. 4. مولانا در ادامه، ويژگى ديگر اهل تقليد را اين گونه بيان مىدارد: