كافر و مؤمن، خدا گويد وليك
آن گدا گويد خدا از بهر نان
متقى گويد خدا از عين جان
در ميان هر دو فرقى هست نيك
متقى گويد خدا از عين جان
متقى گويد خدا از عين جان
آن مقلد صد دليل و صد بيان
چونكه گوينده ندارد جان و فر
گفت او را كى بود برگ و ثمر
در زبان آرد ندارد هيچ جان
گفت او را كى بود برگ و ثمر
گفت او را كى بود برگ و ثمر
بل كه تقليد است آن ايمان
او روى ايمان را نديده جان او
او روى ايمان را نديده جان او
او روى ايمان را نديده جان او
پس خطر باشد مقلد را عظيم
از ره و رهزن ز شيطان رجيم
از ره و رهزن ز شيطان رجيم
از ره و رهزن ز شيطان رجيم
چون ببيند نور حق آمن شود
ز اضطرابات شك او ساكن شود
ز اضطرابات شك او ساكن شود
ز اضطرابات شك او ساكن شود
آن مقلد سخره خرگوش شد
از خيال خويشتن پر جوش شد
از خيال خويشتن پر جوش شد
از خيال خويشتن پر جوش شد
صد هزاران ز اهل تقليد و نشان
كه به ظن تقليد و استدلالشان
شبههاى انگيزد آن شيطان دون
درفتند اين جمله كوران سرنگون
افكندشان نيموهمى در گمان
قايم است و جمله پر و بالشان
درفتند اين جمله كوران سرنگون
درفتند اين جمله كوران سرنگون
گرچه تقليد است استون جهان
هست رسوا هر مقلد ز امتحان
هست رسوا هر مقلد ز امتحان
هست رسوا هر مقلد ز امتحان