تحقیق و تقلید از دیدگاه مولانا در مثنوی معنوی

محمد فولادی

نسخه متنی -صفحه : 13/ 8
نمايش فراداده

(4055/5)

4. 9. مقلد، سطحى‏نگر است و بر كنه و حقيقت مطلب پى نمى‏تواند برد. مولانا براى بيان اين نكته، مقلد را همانند خفاش مى‏داند كه حقيقت نور را در نيافته و همواره طالب تاريكى است و يا همانند كرم و پشه مى‏داند كه چشمش را فقط به محيط اطراف خودش دوخته است و از جهان پهناور خبرى ندارد و يا مانند موشى كه هرچند راههاى طولانى و متعدد حفر كند باز در زير زمين است و از نور گريزان:


  • پشه كى داند كه اين باغ از كى است كو بهاران زاد و مرگش دردى است

  • كو بهاران زاد و مرگش دردى است كو بهاران زاد و مرگش دردى است

(2329/2)


  • كرم كاندر چوب زايد سست‏حال كى بداند چوب را وقت نهال

  • كى بداند چوب را وقت نهال كى بداند چوب را وقت نهال

(2330/2)


  • اندك اندك خوى كن با نور روز ورنه خفاشى بمانى بى فروز

  • روز ورنه خفاشى بمانى بى فروز روز ورنه خفاشى بمانى بى فروز

(2185/4)


  • علم تقليدى بود بهر فروخت چون بيايد مشترى خوش بر فروخت

  • چون بيايد مشترى خوش بر فروخت چون بيايد مشترى خوش بر فروخت

(3275/2)


  • عقل موسى چون شود در غيب بند عقل موشى خود، كى است اى ارجمند

  • عقل موشى خود، كى است اى ارجمند عقل موشى خود، كى است اى ارجمند

(3276/2)


  • موش گفتم، زانكه در خاك است جاش راهها داند، ولى در زير خاك هر طرف او خاك را كرده است چاك

  • خاك باشد موش را جاى معاش هر طرف او خاك را كرده است چاك هر طرف او خاك را كرده است چاك

(83- 2182/4)

مولانا در جاى ديگر، مقلد را به مرغى كه پرواز نمى‏داند و محقق را به پرنده‏اى بلندپرواز كه به وسيله عقل به بالا مى‏پرد و آسمان پيماست تشبيه كرده است:


  • از فلك بالاست چه جاى پرى گرچه عقلت‏سوى بالا مى‏پرد مرغ تقليدت به پستى مى‏چرد

  • تو مگس‏پرى، به پستى مى‏پرى مرغ تقليدت به پستى مى‏چرد مرغ تقليدت به پستى مى‏چرد

(34/2133/2)

5. ويژگيهاى اهل تحقيق

5. 1. محقق نورى دارد كه مى‏تواند به وسيله آن افراد ناب و غيرناب را از يكديگر بازشناسد. اين نور است كه به تعبير مولانا «جواسيس القلوب‏» است:


  • آنكه او از پرده تقليد جست او به نور حق ببيند هرچه هست

  • او به نور حق ببيند هرچه هست او به نور حق ببيند هرچه هست

(2168/4)

مولانا در دفتر دوم براى بيان اين نكته داستان لقمان و خواجه‏اش را بيان مى‏كند. از اين قرار كه لقمان خواجه‏اى داشت كه به لقمان بسيار علاقه‏مند بود و مورد اعتماد كامل او بود. هر غذا و طعامى كه نزد خواجه مى‏آوردند، ابتدا كسى را سراغ لقمان مى‏فرستاد تا او غذا را تناول كند; اگر لقمان دست‏به سوى غذا مى‏برد، خواجه هم تناول مى‏كرد والا فلا.

از قضا:


  • خربزه آورده بودند ارمغان چون بريد و داد او را يك برين از خوشى كه خورد، داد او را دوم تا رسيد آن كرچها تا هفدهم

  • گفت «رو فرزند! لقمان را بخوان‏» همچو شكر خوردش و چون انگبين تا رسيد آن كرچها تا هفدهم تا رسيد آن كرچها تا هفدهم