تحقیق و تقلید از دیدگاه مولانا در مثنوی معنوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تحقیق و تقلید از دیدگاه مولانا در مثنوی معنوی - نسخه متنی

محمد فولادی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

(20- 1518/2)

و خواجه تا هفده قاچ و برين به لقمان مى‏دهد و لقمان با اشتهاى كامل آن را مى‏خورد. خواجه را نيز هوس مى‏افتد و قاچ آخر را خودش مى‏خورد و مى‏بيند اين خربزه آنقدر تلخ است كه دهانش آتش مى‏گيرد و خواجه از لقمان مى‏پرسد كه چگونه اين خربزه تلخ را خورد و چرا عذرى براى نخوردن آن نياورد و لقمان پاسخ مى‏دهد كه:




  • گفت من از دست نعمت‏بخش تو
    شرمم آمد كه يكى تلخ از كفت
    من ننوشم، اى تو صاحب معرفت



  • خورده‏ام چندان كه از شرمم دو تو
    من ننوشم، اى تو صاحب معرفت
    من ننوشم، اى تو صاحب معرفت



(29- 1528/21)

مولانا در همين‏جاست كه آن ابيات زيباى خود را در باره محبت مى‏سرايد:




  • از محبت تلخها شيرين شود
    اين محبت هم نتيجه دانش است
    كى گزافه بر چنين تختى نشست



  • از محبت مس‏ها زرين شود
    كى گزافه بر چنين تختى نشست
    كى گزافه بر چنين تختى نشست



(37- 1533/2)

از اين ابيات دو نتيجه مى‏توان گرفت: الف: محقق شاكر است. ب: دانش و تحقيق بايد نتيجه‏اش دوست داشتن ديگران باشد نه عداوت و دشمنى با ديگران و از همين جهت است كه مولانا معتقد است:




  • خواجه لقمان بظاهر خواجه‏وش
    در حقيقت‏بنده، لقمان خواجه‏اش



  • در حقيقت‏بنده، لقمان خواجه‏اش
    در حقيقت‏بنده، لقمان خواجه‏اش



(1475/2)

به همين دليل به اعتقاد مولانا نبايد محقق را از لباس ظاهر شناخت و اين نيز كار محقق است و نياز به همان نورى دارد كه در آغاز سخن بدان اشارت رفت:




  • يك گره را خود معرف جامه است
    يك گره را ظاهر سالوس زهد
    نور بايد پاك از تقليد و غول
    در رود در قلب او از راه عقل
    بندگان خاص علام‏الغيوب
    در درون دل درآيد چون خيال
    پيش او مكشوف باشد سر حال



  • در قبا گويند كو از عامه است
    نور بايد تا بود جاسوس زهد
    تا شناسد مرد را بى فعل و قول
    نقد او بيند نباشد بند نقل
    در جهان جان، جواسيس القلوب
    پيش او مكشوف باشد سر حال
    پيش او مكشوف باشد سر حال



(83- 1478/2)

اينها ويژگيهاى يك محقق راستين است; مولانا در دفتر دوم در همين باره معتقد است كه سبب نورانى بودن محقق راستين آن است كه او اهل دل است نه اهل گل.




  • دانش من جوهر آمد نه عرض
    كان قندم، نيستان شكرم
    علم تقليدى و تعليمى است آن
    چون پى دانه نه بهر روشنى است
    طالب علم است‏بهر عام و خاص
    ...مشترى من خداى است او مرا
    خونبهاى من جمال ذوالجلال
    اين خريداران مفلس را بهل
    گل مخور» گل را مخر، گل را مجو
    «دل بخور» (9) تا دايما باشى جوان
    يارب اين بخشش نه حد كار ماست
    دست گير از دست ما، ما را بخر
    بازخر ما را از اين نفس پليد
    كاردش تا استخوان ما رسيد



  • اين بهايى نيست‏بهر هر عرض
    هم زمن مى‏رويد و من مى‏خورم
    كز نفور مستمع دارد فغان
    همچو طالب علم دنياى دنى است
    نه كه تا يابد از اين عالم خلاص
    مى‏كشد بالا كه: «الله اشترى‏»
    خونبهاى خود خورم، كسب حلال
    چه خريدارى كند يك مشت گل
    زان كه گل خوار است دايم زرد رو
    از تجلى، چهره‏ات چون ارغوان
    لطف تو لطف خفى را خود سزاست
    پرده را بردار و پرده ما مدر
    كاردش تا استخوان ما رسيد
    كاردش تا استخوان ما رسيد



/ 13