* و گاه حكم شرعى به معناى اراده قطعى يا كراهت جزمى شارع مى باشد.
شيخ انصارى بر آن است كه اگر ملازمه حكم شرع, به معناى اول يا دوم, با حكم عقل انكار شود, پذيرفته است; يعنى, نمى توان گفت: هر جا عقل حكم مستقل داشته باشد, شارع نيز حكم و خطاب لفظى در آن مورد دارد. ولى انكار اين نوع ملازمه اشكالى در اساس قاعده به وجود نمى آورد; زيرا مدار ثواب و عقاب, اراده و كراهت حتمى شارع است كه به كمك اين قاعده دانسته مى شود.
اگر ملازمه حكم عقل با حكم شرع, به معناى سوّم انكار شود, به هيچ روى پذيرفته نيست, بلكه خلاف قطع عقلى است. زيرا وقتى عقل حُسن يا قبح چيزى را, به گونه اى كه فاعل آن شايسته ثواب و عقاب باشد, درك كند, به طور حتم اراده و كراهت شارع نيز كشف خواهد شد. بنابراين, ملازمه حكم عقل و حكم شرع, به معناى اراده و خواست قطعى شارع, انكارناپذير است:
(ولعمرى ان الملازمة بين الحكم العقل وحكم الشرع بهذا المعنى مما لايقبل انكار, فكأنها نار في منار81).
با اين همه, وى شواهدى از قرآن, سنّت, اجماع و آراى فقيهان را مى آورد و در پرتو استدلالهايى محكم, استوارى اين نظريه را مى نمايد82.
سپس, مفهوم كلى قاعده را به بحث مى گذارد و معانى مختلفى كه امكان تصور دارد, ارائه مى كند. اگر چه در مورد اين معانى, داورى خاصى از وى مشاهده نمى شود, ولى به كمك سخنان ديگر او, مى توان ديدگاه وى را در اين باره دانست.
(ان يراد منها ان كل ما حكم به العقل حكم بمثله الشرع.)
به آنچه عقل حكم كند, شرع مانند آن حكم مى كند.
اين معنى با رأى كسانى همسازى دارد كه به تطابق حكم عقل و حكم شرع مى انديشند. زيرا براساس اين معنى در مواردى كه عقل حكم مستقل دارد, دو حكم مطابق با تغايرى عقلى و شرعى, وجود خواهد داشت و نيز دو حاكم: عقل و شرع كه حكم هر يك بر ديگرى انطباق مى يابد.
(ان يراد منها كل ما حكم به العقل حكم بعينه الشرع).
آنچه عقل حكم كند, عين آن را شرع حكم مى كند.
از تصور اين مفهوم, بر مى آيد كه در حقيقت, شرع تصديق كننده حكم عقل است, نه اين كه حكمى جداگانه, مانند حكم عقل داشته باشد. پس, حكم يكى است, ولى حكم كننده دوتا.نخست عقل حكم مى كند و سپس, شرع همان حكم را تصديق و امضا مى كند.
(ان يراد منها ان كل ما حكم به العقل فهو عين ما حكم به الشرع83.)
آنچه عقل حكم مى كند, همان چيزى است كه شرع حكم مى كند.
بر پايه اين معنى, نه حكم دو تا خواهد بود و نه حكم كننده.بلكه احكام عقلى بازگوييِ احكام شرع است. عقل, به مثابه پيام آورى است كه احكام شريعت را, در اين موارد, بدون هيچ گونه تغيير و كاستى نشان مى دهد. پيام آورى باطنى, به سان ديگر رسولان و پيام آوران.
به ديگر تعبير, در اين موارد, عقل زبان شرع است و بازگو كننده خواست و اراده حتمى شارع. به چيزى حكم مى كند كه شرع نيز, آن را مى خواهد و از چيزى باز مى دارد كه مورد كراهت شارع است. بنابراين, در مورد احكام عقلى, قانون و قانونگذار يكى مى باشد. قانونگذار شارع است و عقل پيام رسان قانون.
مطالعه سخنان شيخ انصارى, در كتاب: (فرائد الاصول) نشان مى دهد كه وى معنى و تفسير اخير را از قاعده مى پذيرد. يعنى ملازمه حكم عقل و حكم شرع را از آن رو ثابت مى داند كه عقل نيز, رسول و پيام آور شرع است, پس احكام آن نيز احكام شرع شناخته مى شود. در مبحث (قطع) ـ چنانكه پيشتر نيز ديديم ـ, بر پايه همين تفسير از ملازمه عقل و شرع, حكم عقلى قطعى را بر دليل نقلى مقدّم مى شمرد و بر آن بود:
(العقل السليم ايضاً حجة من الحجج, فالحكم المنكشف به حكم بلغه الرسول الباطنى, الذى هو شرع من داخل, كما ان الشرع عقل من خارج84.)
عقل سالم نيز يكى از حجتهاست. پس حكمى كه به سبب عقل كشف گردد, حكمى است كه توسّط رسول باطنى ابلاغ شده است. عقل, شرع درونى آدميان و شرع, عقل بيرونى آنان است.
همين مضمون را در توضيح معناى سوم نيز, مى آورد:
(انّ العقل رسول فى الباطن كما انّ الشرع عقل فى الظاهر فحكم الشرع قائم بالعقل حيث انه لسان الشرع.85)
به راستى عقل, رسولى پنهان در باطن و شرع, عقلى آشكار در ظاهر است.پس حكم شريعت, به عقل نموده مى شود, زيرا عقل, زبان شرع است.
همسانيِ آشكار اين دو سخن, جاى هيچ گونه ابهامى براى پى بردن به ديدگاه وى از معناى اين قاعده, باقى نمى گذارد. بلكه اين هم سويى نشان مى دهد كه معناى سوم, ديدگاهِ تفسيرى خود اوست. بنابراين بايد گفت, شيخ انصارى, احكام عقلى را بدان جهت حجّت مى داند كه آنها را نوعى بازگوييِ عقلى از احكام شرع مى داند.
البته اين نيز واضح است كه باور شيخ انصارى, برآمده از احاديث مى باشد. در سخنان معصومين(ع), عقل, حامل رسالتى دانسته شده است به سان رسالت انبياء. امامان(ع) , همان سان كه انبياء را حجت بيرونى شمرده اند,عقل را نيز حجت و رسول درونى معرفى كرده اند:
(يا هشام ان للّه على الناس حجّتين: حجّة ظاهرة وحجّة باطنة, فأمّا الظاهرة فالرسل والانبياء والائمة ـ عليهم السلام ـ, وأمّا الباطنة فالعقول.86)
اى هشام! خدا بر مردمان دو حجّت دارد: حجت آشكار و حجت پنهان: حجت آشكار رسولان و پيامبران و امامان هستند و حجت پنهان, عقل مردمان است.
بيشترين كاربرد عرف در مباحثاصولى وفقه شيعى به شناختهاى عرفى و بناهاى عرفى,اختصاص مى يابد.شناختهاى عرفى ازفرهنگ گفتارى ومحاوره ايِ عرف دانسته مى شود و بناهاى عرفى از سيره رفتارى و تجربه زندگى مردمانى كه كردارى به عقل دارند و برخرد مى زيند.
از اين روى, منظور ما از اين عنصر, عرف سالمى است كه از عقل و خرد آدميان بر مى آيد و در همين بستر مى بالد. شيخ انصارى, عرف را چنين تفسير مى كند:
(لاوجه لتوهم اختلاف العرف للعقل وكذلك العقل والسرّ فى ذلك ان العرف لاحكومة له فى قبال العقل بل العرف مرتبة من مراتب العقل, وانّ العرف هم العقلاء87.)
هيچ وجهى براى اين توهّم نيست كه كسى بپندارد, بين حكم عرف و حكم عقل اختلاف است. سبب آن, اين است كه عرف, هيچ گونه حكمى در برابر عقل ندارد, بلكه خود, مرتبه و نمايه اى از عقل است.و به راستى, عرف, همان عقلاست.
اينك, چگونگى كاربرد اين عنصر را در دانش فقه و اصول از ديدگاه شيخ انصارى, مطالعه مى كنيم.