سه مکتب پيشين در صدد شناخت خداوند از بيرون قلب و راه شهودي بود که از طريق مطالعه در آثار طبيعت به معرفت آفريدگار متعالي نايل ميآمدند؛ اما اين مکتب علاقه چنداني به مشرب حس و عقل پيشين ندارد و مدعي است که معرفت حقيقي خدا را نميتوان از طريق مفاهيم ذهني يا مطالعه در امور حسي به دست آورد؛ بلکه بايد به جانان دل سپرد و از طريق تزکيه نفس و شهود که امروز تجربه ديني ناميده ميشود، به معرفت حق نايل آمد.
اين مکتب هم در جهان اسلام و هم جهان غرب مانند پاسگال و برگسون (فروغي، 1360، ج2، ص14) (جيمز،1367، فصل 4) طرفداراني دارد.
برخي از عارفان اسلام به تحقير عقل و استدلال هاي آن و دست کم عدم اهتمام به آن در مسائل فراطبيعي پرداختند و اعتبار آن را به حوزه زمان و مکان و جهان طبيعت اختصاص دادند.
عين القضاة همداني نيز ميگويد:
« انکار نميکنم که عقل براي دريافت مسائل مهمي از غوامض آفريده شده؛ لکن دوست ندارم که در ادعايش از سرشت خود تجاوز کند و از مرتبه طبيعي فراتر رود (زبدة الحقايق، ص 28 و 48).
عارف بزرگ شيخ محمود شبستري نيز ميسرايد:
چو عقلش کرد در هستي توغل فرو پيچيد پايش در تسلسل ( لاهيجي ، 1374: 6ـ 64).