تاریخمندی دانش کلام

حسن حنفی؛ مترجم: محمدمهدی خلجی

نسخه متنی -صفحه : 9/ 5
نمايش فراداده

1. تاويل نو از كلام كهن

ماده دانش كلام كهن گاه مانند گوهرهاى غبار گرفته يا معدنهايى است كه در پى باخودبيگانگى متكلم و مردم، گذشت زمان بر آن زنگار بسته است. غبارروبى و صيقلى كردن معدنها و بازگشت‏به بنيادها و ايستارهاى طبيعى براى افراد و جوامع بسيار آسان است. نمونه آن تقسيم دانش كلام كهن است‏به عقليات و سمعيات يا الهيات و نبوات. بخش نخست، نظريه ذات و صفات و افعال نزد اشاعره يا دو اصل توحيد و عدل نزد معتزله را شامل مى‏شود و بخش دوم، امور سمعى مانند: نبوت، معاد، ايمان، عمل و امامت را. مى‏توان اين ماده كهن را با پاره‏اى تاويلها كه پرده از درونمايه برمى‏دارند و موضوع را به اصل خود باز مى‏گردانند قرائت نوى كرد; چرا كه تاويل، بازگشت‏به بنيادهاست. اوصاف شش‏گانه ذات شامل: وجود، قدم، بقا، غيريت‏با حادثها، تنزيه و وحدانيت اوصاف آگاهى نابند كه فيلسوفان در آن پژوهش كرده‏اند; انيت نزد فارابى، انسان پرنده نزد ابن‏سينا، كوجيتو نزد دكارت، من مى‏انديشم نزد كانت، روح نزد هگل، آگاهى نزد هوسرل يا نفس نزد عامه. و صفات هفت‏گانه ذات شامل: علم، قدرت، حيات، سمع، بصر، كلام و اراده جلوه‏هاى نظرى و عملى اين آگاهى، و تواناييهاى معرفتى و رفتارى و استعدادهاى ادراكى و فعلى آن هستند. علم همان آگاهى ناب يا عقل نظرى است و قدرت همان آگاهى عملى يا عقل عملى است و حيات شرط اين دو است. حى بن يقظان در دو قدرت نظرى و عملى تمثل مى‏يابد; اين علم نيز تجربى است و با حواس از راه سمع و بصر كه دو حس بنيادين در ادراك علوم و فنون هستند، پيوند دارد و علمى آشكار است و نهان نيست و صورت‏بندى و بيان آن در كلام به انجام مى‏رسد و علمى عينى و مستقل از هوا و هوس است و اراده، آن را قصد مى‏كند. به واقع ذات و صفات، به آگاهى ناب يا آنچه صوفيان انسان كامل مى‏نامند اشاره مى‏كند، همچنان كه جيلى نيز آن را به همين اوصاف شش‏گانه و صفات هفت‏گانه توصيف مى‏كند.6 ولى افعال دربرگيرنده دو موضوع است: خلق افعال، و عقل و نقل.

نخستين، موضوع آزادى قرار مى‏گيرد و دومى موضوع عقل كه انسان متعين آزاد عاقل با آن دو، تفرد مى‏يابد. و در نتيجه ماده الهيات كهن در حقيقت، انسان‏باورى جديد است و ذات و صفات از انسان كامل زنده عالم قادر پرده برمى‏دارد در حالى كه افعال انسان متعين فرد، [حكايت از رفتار انسان] آزاد عاقل دارد. با اين تاويل مى‏توان حقوق از ميان رفته آدمى را در اين دوران از درون عقيده و مغز توحيد بنياد نهاد; به جاى آن كه انسان اين عصر، بى‏هستى و بى‏ريشه و بى‏بقا و تنها چيزى باشد كه در مركبات عامه و در ازدحام راهها، عددى مانند ديگر عددها، تكرارى و مانسته به جز خود گم شود، و به جاى آن كه مرده و نادان و ناتوان از شنيدن و ديدن و سخن گفتن و اراده كردن باشد. نظريه ذات و صفات و افعال نزد اشاعره يا دو اصل توحيد و عدل نزد معتزله، از بعد انسان در ماده كلام كهن پرده برمى‏افكند واين چيزى است كه ما پس از جلا و صيقل دادن، در دانش كلام جديد بدان نيازمنديم تا بتوانيم نيازهاى عصر را پاسخ گوييم و از حقوق انسان دفاع كنيم.7

ولى سمعيات يا نبوات كه موضوعهاى سمعى چهارگانه را دربرمى گيرد: نبوت، معاد، ايمان، عمل و امامت، با قرائت نوى از آنها، تاريخ را كشف مى‏كند; تاريخ بشرى عمومى در نبوت و معاد را، نبوت، گذشته بشريت و معاد، آينده آن است.8 و تاريخ خاص، تاريخ افراد و جوامع در ايمان و عمل است و اين دو به بعد فرد يا شهروند اشاره مى‏كند و امامت نيز به بعد نظام سياسى يا دولت اشاره مى‏كند.9 نبوت، همان گذشته و معاد، همان آينده و ايمان و عمل، همان امر خاص فردى است در حالى كه امامت آن امر حاضر جمعى است. بنابراين سمعيات يا نبوات، همان تاريخند: تاريخ عام كه انسان كامل با آن روياروست و تاريخ خاص كه انسان متعين در برابر آن است. و در نتيجه با اين قرائت نو، تقسيم دانش كلام قديم به عقليات و سمعيات يا الهيات و نبوات، قرار دادن دو بعد انسان و تاريخ در دانش كلام جديد است، اين دو بعدى كه در وجدان معاصر ما ناياب و ناپديد است; غياب انسان و غياب تاريخ.10

2. آشكارسازى جديد از قديم [زنده كردن پاره‏اى از مسائل دانش كلام كهن]

دانش كلام جديد بدين معنا نيست كه همه چيز از بن به عقب برگردد و دگرگون شود، بل به معناى استمرار پاره‏اى از قلمروهاى دانش كلام كهن است كه هنوز نسبت‏به ما، و در مقايسه با اوضاع كنونى، پيشروى و پيشرفت‏به شمار مى‏آيد. مانند مقدمات نظرى عمومى‏اى كه ضميمه نظريه علم و پاسخ پرسش «چگونه بدانيم؟» و [نيز ضميمه] نظريه هستى و پاسخ پرسش «چه چيز را بدانيم؟» است. نخستين، ابزار معرفت است و دومى موضوع معرفت. نظريه كهن علم، علم را بر پايه حس و عقل و نقل بنياد مى‏گذارد و حجت نقلى را ظنى قرار مى‏دهد و آن را جز با حجت عقلى به امر يقينى بدل نمى‏سازد. ما اكنون به عقايد ايمان داريم بى‏آنكه نظريه‏اى در علم داشته باشيم و بر آن برهان ساخته باشيم، و استشهادهاى فراوانى به ادله نقلى در كار مى‏آوريم بى‏آنكه آنها را با ادله عقلى تاييد كنيم; و به متون استناد مى‏كنيم; هركس ايستار پيشينى خود را با آنچه [از متون] برمى‏گزيند، تاييد مى‏كند. خرد تباه شده و يقين ناياب گشته است. نظريه كهن علم همه گونه‏هاى شك و گمان و پندار و نادانى و تقليد را نفى مى‏كرد و علم انسانى را در مقام بنيادى براى دانش كلام استوار مى‏ساخت و نخستين امر واجب را نظر [و انديشه و تامل] قرار مى‏داد و نظر صحيح را مفيد علم مى‏انگاشت.11 ولى ما گمان را ترجيح مى‏دهيم، از ترديد ابا داريم، به وهم حكم مى‏كنيم، به تقليد ايمان داريم و بر اين‏كه دانش كلام، دانشى الهى است و ايمان، نخستين امر واجب است و نظر صحيح افاده علم نمى‏كند تاكيد مى‏ورزيم.

موضوع دانش كلام كهن هستى است، يعنى طبيعت، اشياء يا اجسام. و اين همان چيزى است كه پيشينيان، آن را مبحث جوهر و اعراض كه سه چهارم دانش متاخران را تشكيل مى‏دهد مى‏ناميدند. بنابراين موضوع دانش، هستى است‏يعنى چيز [شيئى]، تا اين كه تاسيس اين دانش بر [پايه] طبيعت[شناسى] انجام گيرد. و اين همان چيزى است كه برابر طبيعيات فيلسوفان است; بحث در اجسام و اكوان و حركت و زمان. پس از اين از طبيعت‏به مابعد طبيعت و از مرئى به نامرئى و از معلوم به مجهول و از عالم شهادت به عالم غيب با قياس غايب به شاهد، و از حادث به قديم، يا به زبان پيشينيان، از ممكن به واجب گذر مى‏شود. راه به سوى خدا، راهى تصاعدى است; از جهان به خدا، از مخلوق به خالق، با استقراى حوادث جهان و نه استنباط از قواعد ايمان. ولى ما اكنون مستقيما به خدا توجه مى‏كنيم بى‏نگرش در جهان، در الهيات مى‏انديشيم بى‏تامل در طبيعيات، به خالق روى مى‏كنيم بى‏انديشه در مخلوق، به نتيجه شتاب مى‏كنيم بى‏مقدمات، و بر اين روى است كه علم و دين در ميان ما تباه شده است. آنگاه دانش ديگران را كه ناسازگار با الهيات، روييده و پديد آمده وارد مى‏كنيم و در نتيجه الهيات ما لنگ و بى‏رنگ و ناتوان است و طبيعيات ما وارداتى و تقليدى.12