درباره حكم فقهى جهره نگارى و پيكر تراشى پنج ديدگاه مهم در فقه مطرح شده است.
1.حرام بودن آنها،چه جاندار باشد يا بى جان.اين ديدگاه را علامه در كتاب مختلف، به ابو صلاح حلبى و قاضى بن براج نسبت داده است.
2.حرام بودن مجسمه، چه جاندار و چه بىجان.اين رأى به شيخ مفيد، شيخ طوسى، سلار ديلمى و علامه نسبت داده شده است.
3.حرام بودن چره نگارى و پيكرتراشى جانداران،اين رأى روشن ابن ادريس در سرائر است و از عبارت محقق كركى در جامع المقاصد،فهميده مىشود.
4.حرام بودن تنديس جانداران، اما تنديس غير جاندران و نيز چهره نگارى موجودات جاندار و بىجان بى اشكال است.اين رأى در بيشتر كتابهاى فقهى از نظر بيشتر فقيهان، پذيرفته شده است و بعضى بر آن ادعاى اجماع كردهاند.
5.جايز بودن چهره نگارى و پيكر تراشى جانداران و غير جاندران.
اين ديدگاه را شيخ طوسى در كتاب تبيان و امين الاسلام طبرسى در مجمع البيان، برگزيدهاند. و شمارى از فقهاى پسين و معاصر نيز،به آن گرايش دارند،بلكه آن را پذيرفتهاند.
يادآورى:آنچه را درباره گونهها و احكام مجسمه سازى و نقاشى و ديدگاهها، مطرح كرديم در كتابهاى فقهى،روايى و تفسيرى اهل سنت نيز مطرح است.
از آن جايى كه موضوع حكم شرعى و محور فتواى فقهى در مسأله مجسمه سازى و نقاشى،عبارت است از عناوينى مانند:صورت، تمثال،مثال روحانى، تمثال جسد، نقش و ديگر بر گرفتههاى از واژگان و فرق بين آنها در هر چه بهتر شناختن موضوع و زدودن ابهامها و اجمالها در استنباط درست تأثيرى بسزا دارد.
از اين روى، با بررسى موارد كاربرد هر يك از مفاهيم ياد شده در آيات،روايات و سخنان فقها و تفسير و معنايى كه در لغت و سخنان فقهاء براى آنها بيان شده روشن مىشود كه آيا اينها يك سلسله واژگان كه به عنوان تفنّن و عطف به هم،گاهى ياد شدهاند،يا هر يك داراى معنايى مستقل و جدا از يكديگرند، يا نسبت بين بعضى از آنها عموم و خصوص مطلق است يا من وجه و يا اين كه از گونه ظرف و جار و مجرورند:«اذا اجتمعنا افترقا و اذا افترقااجتمعنا.»
بحث دراز دامن و تحقيق به شرحى درباره اين موضوع در اصل مقاله انجام گرفته است.
و با توجه به اين كه دو واژه:صورت و تمثال، با برگرفتهها، اساس و محور بحث را تشكيل مىدهند،فشرده ايى از مهمترين ديدگاهها را در اين باره مطرح مىكنيم.
1.شمارى از فقيهان و لغويان، به روشنى بيان كردهاند مه صورت و تمثال، يك معنى دارتد و عطف آنها بر يكديگر،در بعضى از كاربردها، عطف تفسيرى و يا تنها گونه گونى در سخن است.
«المعروف كما فى اللغة ترادف التماثيل و التصاوير.»11
و شهيد ثانى،در شرح لمعه،عطف آن دو را به هم،تفنن در سخن دانسته است.12
2.شمارى مانند مُطَرِّزى،طريحى و صاحب اقرب الموارد، صورت را فراتر از تمثال، معنى كردهاند. يعنى صورت را شامل جاندار و بى جان دانستهاند، لكن تمثال را ويژه جاندار دانستهاند.
3.شمارى ديگر از فقها عكس نظريه مطرّزى اختيار كردهاند و تمثال را اعم از صورت دانستهاند.
4.شمارى از محققان، پس از درنگ و دقت در موارد كاربُرد آن دو در روايات، آن دو را مانند فقير و مسكين و جار و مجرور دانستهاند.
آنچه از مجموع موارد كاربُردصورت و تمثال در آيات،روايات و سخنان فقها و اهل لغت،استفاده مىشود آن است كه:ديدگاه دوم،دقيقتر و با اطلاقات روايات،سازگارتر است.
يعنى صورت،مجسمه و غير مجسمه، جاندار و بى جان را در بر مىگيرد، لكن تمثال،به معناى ويژه مجسمه است،جاندار يا بى جان و بر تقويت اين ديدگاه،دليلها و شواهدى وجود دارد كه در مقاله بيان شده است.
يادآورى:نقاشى و مجسمه سازى مورد بحث،آن جايى است كه با دست پرداخته و ساخته شود و امّا ساخت مجسمه و عكس با استفاده از ابزار پيشرفته برقى،كامپيوترى و دوربينهاى عكاسى به فتواى بيشتر فقيهان و مراجع تقليد عصر،جايز است.
چنانكه در گاه بيان ديدگاه اشاره شد،حرام بودن مجسمه سازى و نقاشى جانداران و غير جانداران در كتابهاى فقهى،مانند: مستند الشيعه،مفتاح الكرامه،جواهر الكلام به استناد برداشت علامه در مختلف، به ابو صلاح حلبى و قاضى بن براج نسبت داده شده است.
و منشأ اين برداشت و اسناد،كلمه «تماثيل»است كه در كافى حلبى و مهذب ابن براج،در رديف حرامها ياد شده است،و با توجه به اطلاق آن،بدون هيچ گونه قيدى،از آن عموم نسبت به مجسمه و منقوش و جاندار و بى جان،برداشت شده است.
لكن،با توجه به تحقيقى كه راجع به معناى صورت و تمثال و فرق بين آن دو انجام گرفت و روشن شد كه اگر تمثال حقيقت در خصوص مجسمه جاندار نباشد و يا دست كم ظهور در آن نداشته باشد، حمل آن بر نقشِ موجود بى روح مجاز و محتاج به قرينه است.
بنابراين،نسبت اين قول به آن دو بزرگواذ،ناتمام است و شايد به خاطر اجمال كلام اين دو ،صاحبمفتاح الكرامة با ترديد نظر داده و آقاى خوئى نيز،اين نسبت را ناتمام دانسته است.
نتيجه:نسبت اين ديدگاه به ابو صلاح و ابن براج،اساس درستى ندارد و هيچ فقيهى به گونهاى روشن،به آن پاينده نشده است و لكن مهم آن است كه آيا بر اين ديدگاه چه طرفدارى داشته باشد و يا آن كه تنها،احتمال و فرض باشد،دليلى وجود دارد يا خير؟
چنانكه از سخنان فقيهان استفاده مىشود،بر اين رأى به رواياتى استدلال شده است،مانند:
1.روايت ابى بصير در مورد نهى از آراستن خانهها،با نقاشى.
2.روايت اصبغ بن نباته،در بازدارندگى از بناى قبرها و تمثيل مثالها.
3.روايت سكونى در فرمان حضرت رسول(ص)به حضرت امير(ع)براى از بين بردن چهرهها.
4.روايت محمد بن مسلم در بازدارندگى حضرت امير(ع)از عمل نقاشى.
5.رواياتى كه دلالت بر وارد نشدن فرشتگان به خانهاى كه در آن چهره و تنديس باشد.لكن،با توجه به اشكال سندى و ضعف دلالى و ناسازگار نبودن با رواياتى گه چهره نگارى جانداران و غير جانداران را روا مىدانند.و تخصيص و تقييد عمومات و مطلقات بازدارندهها، به واسطه اخبار جواز و بازگشت به اصل علمى اباحه و جواز در مورد شبهه حكميه با فرض ناتمام بودن دليل حرام بودن اين قول ناتمام و غير در خور پذيرش است.