اختيار با توست .
اشعث بن قيس به نزد معاويه رفت و گفت : اى معاويه ! قرآن بر بالاى نيزه كرديد، تقاضاى شما را اجابت كرديم و جنگ را متوقف نموديم ، اكنون مراد تو چيست و چه نقشه اى دارى ؟ معاويه گفت : مى خواهم ما و شما مطيع فرمان خداوند باشيم ، پس دو حكم نصب مى كنيم ، يكى از شما و يكى هم نماينده ما باشد، از آن دو عهد و پيمان مى گيريم و آنان را ملزم مى كنيم تا بر طبق دستور قرآن و كتاب خدا بين ما و شما حكم كنند و در اين باره هر حكمى بكنند راضى باشيم .
اشعث گفت : انديشه اى نيكو و حقى است ، سپس به خدمت اميرالمؤ منين على عليه السلام آمد و آنچه گفته و شنيده بود بيان كرد.
پس از پذيرش حكميت ، قاريان قرآن از عراق و لشكر شام در حالى كه مصاحف در دست داشتند بين دو لشكر آمدند، با هم توافق كردند تا سنت هاى حسنه قرآن را احيا كنند و آنچه را قرآن مردود و مطرود كرده كنار بگذارند و قرار گذاشتند دو نفر حكم انتخاب كنند و به مدت يك سال مهلت دهند تا در خير و شر صلاح و فساد تفكر و تدبر كنند و آنچه را تصميم بگيرند، بدون كم و زياد معاويه و على بن ابى طالب عليه السلام آن را بپذيرند.
اهالى شام بلافاصله گفتند، ما از جانب خود عمروعاص را انتخاب مى كنيم .
اما در لشكر على بن ابى طالب عليه السلام براى انتخاب حكم قيل و قال بسيار شد، اشعث بن قيس و كسانى كه بعدها خوارج شدند گفتند: ما ابوموسى اشعرى را انتخاب مى كنيم ، چون او اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و مصاحب ابوبكر و عامل عمر بن خطاب بود.
اميرالمومنين عليه السلام فرمود: من ابوموسى را براى اين كار لايق نمى دانم و تصدى اين امر را به او نمى سپارم .
اشعث بن قيس ، زيد بن حصين ، عبدالله بن كوا و عده اى از طرفداران آنها گفتند: ابوموسى شايسته اين كار است ، چون او ما را از واقعه و جنگ كه در آن افتاديم برحذر مى داشت .
اميرالمؤ منين على عليه السلام گفت : من به حكميت او راضى نيستم ، چون او از من گريزان شده و مردم را از من برحذر مى داشت ، در متابعت و بيعت با من رغبت نداشت .
من به او اعتماد ندارم . عبدالله بن عباس را براى نمايندگى خويش انتخاب مى كنم ، كه مردى زيرك و وفادار به من است .
آن جماعت گفتند: هرگز به انتخاب عبدالله بن عباس براى حكميت رضايت نمى دهيم ، چون راءى تو و بن عباس در اين كار يكى است ، ابن عباس از توست و تو از او، بايد ديگرى براى اين كار انتخاب كنى .
اميرالمومنين فرمود: اگر عبدالله بن عباس را نمى پسنديد، مالك اشتر را براى حكميت قرار مى دهم .
اشعث گفت : آتش فتنه و جنگ را اشتر به پا كرده است ، حكم مالك اشتر اين است كه ما شمشير بزنيم تا مراد تو و او حاصل شود.
اشتر گفت : اى اشعث ! اين سخنان را از آن جهت مى گويى كه اميرالمومنين عليه السلام تو را از رياست عزل كرده ، چون تو اهليت آن كار را نداشتى .
اشعث گفت : نه والله ، نه از رياست خوشحال بودم و نه از عزل رياست دلتنگ شدم .
اميرالمومنين على عليه السلام فرمود:
معاويه ، عمروعاص را بدان جهت انتخاب كرد كه موثق ترين و معتمدترين فرد به راى و انديشه اوست ، عمروعاص قريشى است و فرد بايد در مقابل بايستد، عبدالله بن عباس را انتخاب كنيد كه از قريش است . عمرو هر گرهى را بزند، عبدالله آنرا بگشايد و ره كارى را عمروعاص محكم كند، عبدالله سست گرداند، هر مكر و