روز افزون مى شود اما اگر تغيير حال دهند و راه تمرد پيش گيرند، نعمت هاى آنان نيز تغيير يافته ، از آنان سلب مى شود.
اى جرير! خوب مى دانى كه بعد از عثمان بن عفان مهاجر و انصار و اعيان و اشراف با من بيعت كردند و بر خلافت من اتفاق كردند، عده اى آشوب طلب ، بصره را پايگاه ساخته به جنگ اقدام كردند، و خداى تعالى ما را بر آنان ظفر و پيروزى عنايت فرمود. عبدالله عباس را به امارت بصره گماردم و به كوفه آمدم اكنون مسئله مهم ، شام است ، معاويه در آنجا لشكرى آماده كرده ، انديشه مخالفت دارد، قصد دارم فتنه را خاموش كنم . چون نامه به دست تو رسيد، با سواران و پيادگان به نزد من بيا كه من عازم شام هستم . والسلام .
وقتى نامه اميرالمومنين على عليه السلام به دست جرير رسيد، نامه را خواند. بلافاصله در مسجد حاضر شد و بر منبر رفت ، بعد از حمد خدا درود بر مصطفى صلى الله عليه و آله گفت : اى مردم ! اين نامه اميرالمؤ منين على عليه السلام كه در دين و دنيا امين است ، مهاجر و انصار، و اشراف و اعيان به خلافت و امامت او اتفاق و اجتماع كردند و كمر همت بر اطاعت او بستند، سزاوارتر و لايق تر از او كسى نيست ، چون به جهت علم ، شجاعت ، سخاوت ، شرف قربت و عز قرابت كه با رسول خدا صلى الله عليه و آله دارد. يقين بدانيد كه آسايش و زندگى راحت در پناه حكومت اوست و بدانيد در تفرقه و اختلاف مشقت و رنج بسيار پيش مى آيد. اگر به امامت و خلافت او راضى باشيد، كار شما قوام گيرد و اگر به ميل و رغبت بيعت نكنيد شما را با اجبار در مسير موافقت خو مى برد. هر گونه صلاح مى دانيد عمل كنيد.
مردم از طرف مسجد با صداى بلند گفتند: به خلافت اميرالمؤ منين على عليه السلام راضى هستيم و با ميل و رغبت او را اطاعت مى كنيم و دست بيعت به او مى دهيم .
پس جرير بن عبدالله با سواران خويش به كوفه عزيمت كرده و به حضور اميرالمومنين عليه السلام رسيدند و با او بيعت كردند و در شمار ياران و اصحاب آن حضرت در آمدند.
اشعث بن قيس در آن زمان از طرف عثمان بن عفان والى آذربايجان بود. اميرالمؤ منين على عليه السلام نامه اى پر از لطف و نرمى و نصيحت بدين مضمون براى او نوشت (44) بسم الله الرحمن الرحيم . از عبدالله اميرالمؤ منين على به اشعث بن قيس ، ما را در حق تو اعتماد و اعتقادى بزرگ است ، بصيرت و شهامت تو براى ما روشن است . دوست داشتيم اولين كسى باشى كه با ما بيعت كنى . مى دانى كه عثمان بن عفان به جايگاه ابدى خويش شتافت . مهاجر و انصار و تابعين از شريف و وضيع ، خاص و عام به ميل و رغبت با من بيعت كردند، اگر نامه من به تو رسيد، مثل مهاجر و انصار با من بيعت كن و در آمدن نزد ما تعجيل كن و كسانى را كه در اطاعت تو هستند از سواره و پياده با خود بيارو و بدان كه امارت آذربايجان طعمه تو نيست بلكه امانتى در دست توست . اموالى كه در دست توست مال خداست و تو خزانه دار آن مى باشى ، اگر وفادار باشى ،حق تو را فراموش نخواهيم كرد، شايد امارت همان شهر را براى تو قرار دهيم .
والسلام .
نامه را به زياد بن مرحب همدانى داد و به او فرمود، به سرعت به آذربايجان رود و آن را به اشعث بن قيس برساند. همزمان پسر عم اشعث بى قيس نامه اى بدين مضمون نوشت و به او فرستاد.
اى پسر عم بدان كه بعد از عثمان ، بزرگان صحابه از مهاجر و انصار و ديگران با اميرالمؤ منين على عليه السلام بيعت كردند. تو در امامت و خلافت او ترديد نكن و بى درنگ با او بيعت كن . چون او داشنمدتر از ديگران است . والسلام وقتى اشعث بن قيس هر دو نامه را خواند و از مضمون آنها آگاه شد، فرمان داد تا منادى مردم را در مسجد فرا خواند. چون همه مردم حاضر شدند. بر منبر رفت و بعد از حمد خداى تعالى و درود بر محمد مصطفى عليه السلام گفت :
اى مردم ! عثمان ملايت آذربايجان را به من سپرده بود و اكنون اين ولايت در دست من است او به ديار باقى شتافت . كارهايى بين اميرالمؤ منين على عليه السلام و طلحه و زير و عايشه صورت گرفت . با خبر شديد اينك از مهاجر و انصار از خاص عام ، على بن ابى طالب عليه السلام را به خلافت و امامت برگزيده اند،